وقتی فقط اون بود که آرومت میکرد//
وقتی فقط اون بود که آرومت میکرد//
چانگبین*
دیگه نمیتونستی راه بری حدودا نیم شب ها بود خسته و بی حال بودی توی پیاده رو ها قدم برمیداشتی تا برسی خونه ....
از ساعتخبر نداشتی ....
وقتی حرفاشون یادت میفتاد قلبت درد میکرد
قلبت هر لحظه و هر ثانیه تیر میکشید ....
نمیدونستی چیکار کنی .... همراهت قرص نداشتی ...
تعادلتو از دست دادی و روی زانو هات افتادی ....بی وقفه گریه میکردی .....
نمیدونستی باید چیکار کنی ....
دست هاتو بین سرت گرفتی و فقط موهاتو چنگ میزدی ....
یادآوری. حرفاشون مثل سم بود برات نمیتونستی هضمشون کنی .....
گوشیت رو کلا سایلنتش کرده بودی ......
دیدت اصلا خوب کار نمیکرد همه جا رو تارمیدی دنیا دور سرت میچرخید .....
سرگیجه بدی داشتی ......
صدای آشنایی به گوشت خورد اون تنها کست بود که درکت میکرد میدونست قبلا چقدر درد کشیدی .....
چانگبین: ا.ت؟
ا.ت: بینی ...
وقتی چانگبین بهت رسید فوری خودت تو بغلش جا دادی اشکات شدت گرفت نمیدونستی چرا بغل این فرد برات آرامش بخش بود
چانگبین:ا.ت چت شده ؟ چرا گریه میکنی بهم بگو.....
ا.ت: گریتو قورت دادی و به بازو هاش تکیه کردی و ازش فاصله گرفتی ......
ا.ت:چانگبین اونا .... اونا بهم میگن هرزه (شدت گرفتن اشکات) اونا میگن من برات کافی نیستم.....
اونا میگن......
چانگبین:بسه تمومش کن بزار هر چی دوس دارن بکن هیچ چیز مارو از هم جدا نمیکنه اینو یادت باشه هیچوقت نزار حرفای کسی مانع زندگیت بشن .....
ا.ت: اونا میدونن من قلبم ضعیفه ولی با آین حال بازم اذیتم میکنن .....
دیگه نمیخوام اونجا کار کنم نمیخوام اونجا باشم (سرتو انداختی پایین. به موهات چنگ زدی )
چانگبین:ا.ت بیا بریم خونه وقتی کمی حالت بهتر شد دوباره دربارش حرف میزنیم باشه عزیزم؟
ا.ت : ( با تکون دادن سرت حرفتو فهموندی،)
وقتی برگشتین خونه اول از همه سراغ حموم رفتی بعد از دوش گرفتنت .....
به جون توی تخت افتادی چشمات بسته بود ولی همچنان گریه میکردی.....
چانگبین از پشت بغلت کرد و دم گوشت زمزمه کرد
به چشات رحم کن عزیزم خواهش میکنم این کارو نکن آروم بگیر و کمی بخواب .....
و بوسه ای روی پیشونیت گذاشت
چانگبین*
دیگه نمیتونستی راه بری حدودا نیم شب ها بود خسته و بی حال بودی توی پیاده رو ها قدم برمیداشتی تا برسی خونه ....
از ساعتخبر نداشتی ....
وقتی حرفاشون یادت میفتاد قلبت درد میکرد
قلبت هر لحظه و هر ثانیه تیر میکشید ....
نمیدونستی چیکار کنی .... همراهت قرص نداشتی ...
تعادلتو از دست دادی و روی زانو هات افتادی ....بی وقفه گریه میکردی .....
نمیدونستی باید چیکار کنی ....
دست هاتو بین سرت گرفتی و فقط موهاتو چنگ میزدی ....
یادآوری. حرفاشون مثل سم بود برات نمیتونستی هضمشون کنی .....
گوشیت رو کلا سایلنتش کرده بودی ......
دیدت اصلا خوب کار نمیکرد همه جا رو تارمیدی دنیا دور سرت میچرخید .....
سرگیجه بدی داشتی ......
صدای آشنایی به گوشت خورد اون تنها کست بود که درکت میکرد میدونست قبلا چقدر درد کشیدی .....
چانگبین: ا.ت؟
ا.ت: بینی ...
وقتی چانگبین بهت رسید فوری خودت تو بغلش جا دادی اشکات شدت گرفت نمیدونستی چرا بغل این فرد برات آرامش بخش بود
چانگبین:ا.ت چت شده ؟ چرا گریه میکنی بهم بگو.....
ا.ت: گریتو قورت دادی و به بازو هاش تکیه کردی و ازش فاصله گرفتی ......
ا.ت:چانگبین اونا .... اونا بهم میگن هرزه (شدت گرفتن اشکات) اونا میگن من برات کافی نیستم.....
اونا میگن......
چانگبین:بسه تمومش کن بزار هر چی دوس دارن بکن هیچ چیز مارو از هم جدا نمیکنه اینو یادت باشه هیچوقت نزار حرفای کسی مانع زندگیت بشن .....
ا.ت: اونا میدونن من قلبم ضعیفه ولی با آین حال بازم اذیتم میکنن .....
دیگه نمیخوام اونجا کار کنم نمیخوام اونجا باشم (سرتو انداختی پایین. به موهات چنگ زدی )
چانگبین:ا.ت بیا بریم خونه وقتی کمی حالت بهتر شد دوباره دربارش حرف میزنیم باشه عزیزم؟
ا.ت : ( با تکون دادن سرت حرفتو فهموندی،)
وقتی برگشتین خونه اول از همه سراغ حموم رفتی بعد از دوش گرفتنت .....
به جون توی تخت افتادی چشمات بسته بود ولی همچنان گریه میکردی.....
چانگبین از پشت بغلت کرد و دم گوشت زمزمه کرد
به چشات رحم کن عزیزم خواهش میکنم این کارو نکن آروم بگیر و کمی بخواب .....
و بوسه ای روی پیشونیت گذاشت
۳.۶k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.