حکایت خنده دار ازدواج ملانصرالدین
روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید: ملا، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی؟ ملا در جوابش گفت بله، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم
دوستش دوباره پرسید خب، نتیجه چه شد؟
ملا جواب داد بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم، چون از مغز خالی بود! بعد به شیراز رفتم: دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا، ولی من او را هم نخواستم، چون زیبا نبود… ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود، ولی با او هم ازدواج نکردم… دوستش کنجاوانه پرسید دیگر چرا؟ ملا گفت برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت، که من میگشتم!
https://www.delgarm.com/%D9%85%D9%84%D8%A7%D9%86%D8%B5%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86-%D9%88-%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%AE%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%AC-%D9%85%D9%84%D8%A7.a273387
دوستش دوباره پرسید خب، نتیجه چه شد؟
ملا جواب داد بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم، چون از مغز خالی بود! بعد به شیراز رفتم: دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا، ولی من او را هم نخواستم، چون زیبا نبود… ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود، ولی با او هم ازدواج نکردم… دوستش کنجاوانه پرسید دیگر چرا؟ ملا گفت برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت، که من میگشتم!
https://www.delgarm.com/%D9%85%D9%84%D8%A7%D9%86%D8%B5%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86-%D9%88-%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%AE%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%AC-%D9%85%D9%84%D8%A7.a273387
۲.۵k
۱۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.