ادامه p53
اسلاگهورن-لوسی!!!!!
-چیشده پرفسور؟
اسلاگهورن-بدو باید بریم هاگزمید .
نمیدونم چرا ولی خیلی عجله داشت . نگاهم به دستش افتاد . به بطری شیشه ای خاک خورده دستش بود . انگار مخصوص نوشیدنی یا چیزی هست. تا به خودم بیام دیدم دستم رو گرفته و به هاگزمید تلپورت کردیم.
اسلاگهورن-ممنون لوسی . امروز خیلی کمکم کردی . از این جا به بعد رو باید تنها برم .
-ولی پرفسور...
اسلاگهورن-لطفا دخترم. همین الان برگرد هاگوارتز و به بقیه بگو با خبر های خوبی برمیگردم.
-کجا میرید ؟
اسلاگهورن- میرم هاگزهد دیدن یک دوست قدیمی.
-موفق باشید پرفسور.
***
اسلاگهورن چند لحظه ی دیگر انجا ایستاد و رفتن لوسی را تماشا کرد . کتش را محکم تر به دور خودش پیچید تا سرما به ان نفوذ نکند. بطری شیشه ای را محکم تر گرفت گویی شیشه عمرش را در دست دارد . یکراست به سمت هاگزهد راه افتاد . معمولا در این ساعت انجا خلوت بود که این از خوش شانسی هوریس بود.
در با صدای بدی باز شد . صاحب مغازه پشت به او در حال تمیز کردن لیوان های نه چندان تمیزش بود. اسلاگهورن گلویش را صاف کرد و رو به مرد گفت
اسلاگهورن-عصر بخیر ابرفورث!
-چیشده پرفسور؟
اسلاگهورن-بدو باید بریم هاگزمید .
نمیدونم چرا ولی خیلی عجله داشت . نگاهم به دستش افتاد . به بطری شیشه ای خاک خورده دستش بود . انگار مخصوص نوشیدنی یا چیزی هست. تا به خودم بیام دیدم دستم رو گرفته و به هاگزمید تلپورت کردیم.
اسلاگهورن-ممنون لوسی . امروز خیلی کمکم کردی . از این جا به بعد رو باید تنها برم .
-ولی پرفسور...
اسلاگهورن-لطفا دخترم. همین الان برگرد هاگوارتز و به بقیه بگو با خبر های خوبی برمیگردم.
-کجا میرید ؟
اسلاگهورن- میرم هاگزهد دیدن یک دوست قدیمی.
-موفق باشید پرفسور.
***
اسلاگهورن چند لحظه ی دیگر انجا ایستاد و رفتن لوسی را تماشا کرد . کتش را محکم تر به دور خودش پیچید تا سرما به ان نفوذ نکند. بطری شیشه ای را محکم تر گرفت گویی شیشه عمرش را در دست دارد . یکراست به سمت هاگزهد راه افتاد . معمولا در این ساعت انجا خلوت بود که این از خوش شانسی هوریس بود.
در با صدای بدی باز شد . صاحب مغازه پشت به او در حال تمیز کردن لیوان های نه چندان تمیزش بود. اسلاگهورن گلویش را صاف کرد و رو به مرد گفت
اسلاگهورن-عصر بخیر ابرفورث!
۱.۲k
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.