First And Last Kiss (اولین و آخرین بوسه)
P²
TAKEPARTY
YOUNGI
شرایط توافق نامه ساده بود. طی این قرار داد در سود و ضیان دوسال، هر دو خاندان در پی معاملات و قاچاق ها شریک خواهند بود و به طور منصفانه هر یک ملزم به پرداخت پنجاه درصد ضیان و گرفتن پنجاه درصد پاداش بودند و هر خانواده شخصی را به عنوان نماینده در معاملات، مذاکرات و قاچاق ها مشخص کرده و برای کمک در پیروزی بیشتر و تحت نظر داشتن هر چیز از نزدیک بجای خود به آن کشور میفرستاد و در خانه آن شخص به عنوان امانت و میهمانی عزیز تا اتمام دو سال و به سرانجام رسیدن قرارداد مستقر میشد.
یونگی اگر میدونست طی این قرارداد علاوه بر پرداخت ضیان، قلبش رو هم به پریزادش می باخت هیچوقت قبول نمیکرد ولی شدیداً شیفته دختر شده بود.
با لبخند به داخل اتاق بزرگش راهنماییش کرد.
+ چیزی شده؟
_ میتونی کراواتم و برام ببندی
تعجب روی چهره دختر نشست اما چندی نگذشت که جاش و به لبخند شیرینی داد و با کمال میل کراوات و براش بست
+ مین یونگی بزرگ نمیتونه کراواتش و خودش ببنده
_ شاید میخواسته تو براش ببندی
تو چشم های یونگی محو شد. چشم هاش میخندید. برخلاف چهره سرد و خشکی که همیشه به نمایش میزاشت عاشق این چهره اش بود. با شیطنت کراواتش و کشید و صورتش و به خودش نزدیک کرد و با صدای اغواگری گفت
+ مین یونگی بزرگ چه خوب بلده با دخترا لاس بزنه
یونگی تحت تاثیر رفتار دختر کمرش و گرفت و به خودش چسبوند
_ توهم کماکان یه چیزایی بلدی،کیم ات!
لبخندی زد
+ من که نمیدونم درمورد چی حرف میزنی
_ اوه راستی؟
دختر دوباره لبخندی زد. موهای افشان روی صورتش و پشت گوشش گذاشت
_ خنده هات قشنگ ترین چیزیه که تو تمام عمرم دیدم
ات هم متوجه رفتار خاصی که یونگی باهاش داشت شده بود. شب هایی که با بهانه های عجیبی که یونگی فقط برای دیدنش سر هم میکرد و به اتاقش می برد، وقت گذراندن باهاش با هر بهانه ای که جور بود، بیرون رفتن و خرید کردن، دیدن فیلم کمدی که ژانر مورد علاقه اش نبود، لبخند های لثه ای که ازش بی بهره نبود و لمس های ریز و تو دل برو و لاس هایی که تو تنهایی یا آخر شب باهاش میزد!
مین یونگی دل دختر بزرگترین مافیای ایتالیا رو لرزونده بود. همه از وقار و ابهت دختر به لرز می افتادن و ات با دیدن خنده های لثه ایه یونگی!
+ میخوای فقط تو شاهدشون باشی؟
تعجب پسر و با سوالش برانگیخت. این اعتراف به زبان مافیایی بود؟
_ با کمال میل!
+ پس میتونیم بعد معامله درموردش حرف بزنیم البته اگه بتونیم بهش برسیم!
خنده بلندی کرد و دختر و رها کرد. با خنده از اتاق بیرون رفتن و سوار ماشین شدن تا به محل قرار برن.
بعد از چند دقیقه به بار پارک مینگو، بزگترین وارد کننده مواد به بازار سیاه کره رسیدن و با اسکورت بادیگارد ها وارد شدن و به اتاق طبقه بالا رفتن
TAKEPARTY
YOUNGI
شرایط توافق نامه ساده بود. طی این قرار داد در سود و ضیان دوسال، هر دو خاندان در پی معاملات و قاچاق ها شریک خواهند بود و به طور منصفانه هر یک ملزم به پرداخت پنجاه درصد ضیان و گرفتن پنجاه درصد پاداش بودند و هر خانواده شخصی را به عنوان نماینده در معاملات، مذاکرات و قاچاق ها مشخص کرده و برای کمک در پیروزی بیشتر و تحت نظر داشتن هر چیز از نزدیک بجای خود به آن کشور میفرستاد و در خانه آن شخص به عنوان امانت و میهمانی عزیز تا اتمام دو سال و به سرانجام رسیدن قرارداد مستقر میشد.
یونگی اگر میدونست طی این قرارداد علاوه بر پرداخت ضیان، قلبش رو هم به پریزادش می باخت هیچوقت قبول نمیکرد ولی شدیداً شیفته دختر شده بود.
با لبخند به داخل اتاق بزرگش راهنماییش کرد.
+ چیزی شده؟
_ میتونی کراواتم و برام ببندی
تعجب روی چهره دختر نشست اما چندی نگذشت که جاش و به لبخند شیرینی داد و با کمال میل کراوات و براش بست
+ مین یونگی بزرگ نمیتونه کراواتش و خودش ببنده
_ شاید میخواسته تو براش ببندی
تو چشم های یونگی محو شد. چشم هاش میخندید. برخلاف چهره سرد و خشکی که همیشه به نمایش میزاشت عاشق این چهره اش بود. با شیطنت کراواتش و کشید و صورتش و به خودش نزدیک کرد و با صدای اغواگری گفت
+ مین یونگی بزرگ چه خوب بلده با دخترا لاس بزنه
یونگی تحت تاثیر رفتار دختر کمرش و گرفت و به خودش چسبوند
_ توهم کماکان یه چیزایی بلدی،کیم ات!
لبخندی زد
+ من که نمیدونم درمورد چی حرف میزنی
_ اوه راستی؟
دختر دوباره لبخندی زد. موهای افشان روی صورتش و پشت گوشش گذاشت
_ خنده هات قشنگ ترین چیزیه که تو تمام عمرم دیدم
ات هم متوجه رفتار خاصی که یونگی باهاش داشت شده بود. شب هایی که با بهانه های عجیبی که یونگی فقط برای دیدنش سر هم میکرد و به اتاقش می برد، وقت گذراندن باهاش با هر بهانه ای که جور بود، بیرون رفتن و خرید کردن، دیدن فیلم کمدی که ژانر مورد علاقه اش نبود، لبخند های لثه ای که ازش بی بهره نبود و لمس های ریز و تو دل برو و لاس هایی که تو تنهایی یا آخر شب باهاش میزد!
مین یونگی دل دختر بزرگترین مافیای ایتالیا رو لرزونده بود. همه از وقار و ابهت دختر به لرز می افتادن و ات با دیدن خنده های لثه ایه یونگی!
+ میخوای فقط تو شاهدشون باشی؟
تعجب پسر و با سوالش برانگیخت. این اعتراف به زبان مافیایی بود؟
_ با کمال میل!
+ پس میتونیم بعد معامله درموردش حرف بزنیم البته اگه بتونیم بهش برسیم!
خنده بلندی کرد و دختر و رها کرد. با خنده از اتاق بیرون رفتن و سوار ماشین شدن تا به محل قرار برن.
بعد از چند دقیقه به بار پارک مینگو، بزگترین وارد کننده مواد به بازار سیاه کره رسیدن و با اسکورت بادیگارد ها وارد شدن و به اتاق طبقه بالا رفتن
۶.۴k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.