°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
Part:21
~سنا~
بعداز تموم کردن کارا رفتم بیرون از کلانتری
سوار تاکسی شدم و به سمت خونه حرکت کرد
حس میکنم الان حس بهتری دارم
رسیدیم خونه و پول رو دادم به راننده و پیاده شدم
با کلیدم در رو باز کردم که دیدم هیچگس خونه نیست
سنا:سلام؟کسی نیست؟
که دیدم یونگی گفت
یونگی:نمیدونم بقیه کجان
سنا:اها سلام
یونگی:سلام...کجا بودی؟!
سنا:پیش پلیس
که یهو یونگی با تعجب برگشت نگام کرد
یونگی:پیش پلیس؟!!
سنا:آره...رفتم یکیو لو دادم
یونگی:بیا اینجا بشین تعریف کن
سنا:خب میدونی
نشستم کنارش
سنا:{همچیو گفت
یونگی:پشمام
سنا:حس میکنم الان بهترم....خسته شده بودمانقدر کابوس دیدم{یکم بغض
که یهو یونگی منو کشید سمت خودشو بغلم کرد
یونگی:دیگه نمیخواد ناراحت باشی...خودممیام پیشت میخوابم
سنا: ......
که یهو در باز شد و همه اومدن داخل
سلدا:سیلاممممم
که جواب ندادیم
سلدا:الووو
که یهو خندم گرفت
سنا:(خنده
یونگی و سلدا:چیشد!؟
سنا:هیچی(خنده
سلدا:دیوونه(خنده
کوک:مهمون داریم
یونگی:کیه؟!
کوک:یه مهمون ویژه
یونگی:خب کیه؟
که یهو نامجون اومد داخل
کوک:تاداااا
یونگی:اسکل هم شدی؟!
سلدا:ولش کن(خنده
یونگی:~-~
سنا:ساعت چنده؟!
جیمین:ساعت؟!
سنا:آره
جیمین:12بعدازظهر
سنا:آها مرسی
جیمین:خواهش
یونگی:عادیه خوابم میاد؟!
سنا:منم خوابم میاد
جین:جمع جمعه خابالوهاعه(خنده
همه:(خنده
راوی:
خلاصه غذا و اینا رو خوردن و فیلم دیدن و شام هم خوردن
خب خب موقع خواب؟الان میریمممم ببینیم چی میشههههه
.
.
.
.
{موقع خواب}
یونگی:سنا صبر کن الان میام پیشتت
سنا:باشه(و رفت تو اتاق
یونگی رفت تو اتاق جیمین و سلدا
یونگی:جیمین جیمین
جیمین:چیهههه
یونگی:نگا من میخوام برم تو اتاق سنا پیشش بخوابم
جیمین:واقعا؟!(خنده
یونگی:مرض... نگا الان بهش بگم!؟
جیمین:بگو خب
یونگی: خب باش حالا بگیر بخواب هی حرف میزنی
جیمین:وادافاک(پوکر
{سنا و یونگی}
Part:21
~سنا~
بعداز تموم کردن کارا رفتم بیرون از کلانتری
سوار تاکسی شدم و به سمت خونه حرکت کرد
حس میکنم الان حس بهتری دارم
رسیدیم خونه و پول رو دادم به راننده و پیاده شدم
با کلیدم در رو باز کردم که دیدم هیچگس خونه نیست
سنا:سلام؟کسی نیست؟
که دیدم یونگی گفت
یونگی:نمیدونم بقیه کجان
سنا:اها سلام
یونگی:سلام...کجا بودی؟!
سنا:پیش پلیس
که یهو یونگی با تعجب برگشت نگام کرد
یونگی:پیش پلیس؟!!
سنا:آره...رفتم یکیو لو دادم
یونگی:بیا اینجا بشین تعریف کن
سنا:خب میدونی
نشستم کنارش
سنا:{همچیو گفت
یونگی:پشمام
سنا:حس میکنم الان بهترم....خسته شده بودمانقدر کابوس دیدم{یکم بغض
که یهو یونگی منو کشید سمت خودشو بغلم کرد
یونگی:دیگه نمیخواد ناراحت باشی...خودممیام پیشت میخوابم
سنا: ......
که یهو در باز شد و همه اومدن داخل
سلدا:سیلاممممم
که جواب ندادیم
سلدا:الووو
که یهو خندم گرفت
سنا:(خنده
یونگی و سلدا:چیشد!؟
سنا:هیچی(خنده
سلدا:دیوونه(خنده
کوک:مهمون داریم
یونگی:کیه؟!
کوک:یه مهمون ویژه
یونگی:خب کیه؟
که یهو نامجون اومد داخل
کوک:تاداااا
یونگی:اسکل هم شدی؟!
سلدا:ولش کن(خنده
یونگی:~-~
سنا:ساعت چنده؟!
جیمین:ساعت؟!
سنا:آره
جیمین:12بعدازظهر
سنا:آها مرسی
جیمین:خواهش
یونگی:عادیه خوابم میاد؟!
سنا:منم خوابم میاد
جین:جمع جمعه خابالوهاعه(خنده
همه:(خنده
راوی:
خلاصه غذا و اینا رو خوردن و فیلم دیدن و شام هم خوردن
خب خب موقع خواب؟الان میریمممم ببینیم چی میشههههه
.
.
.
.
{موقع خواب}
یونگی:سنا صبر کن الان میام پیشتت
سنا:باشه(و رفت تو اتاق
یونگی رفت تو اتاق جیمین و سلدا
یونگی:جیمین جیمین
جیمین:چیهههه
یونگی:نگا من میخوام برم تو اتاق سنا پیشش بخوابم
جیمین:واقعا؟!(خنده
یونگی:مرض... نگا الان بهش بگم!؟
جیمین:بگو خب
یونگی: خب باش حالا بگیر بخواب هی حرف میزنی
جیمین:وادافاک(پوکر
{سنا و یونگی}
۴.۰k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.