مافیای یونگی پارت 53
یونگی:چشم ازشون برندار میام الان
بادیگارد:چشم
یونگی:بدون وقت تلف کردن سوار ماشین شدم با آخرین سرعت روندم
هیونجین:نمیخواستم ا/ت بگم که میدونستم ازدواجشون یه قرار دادی بودش تا بیشتر ناراحت بشه
ا/ت:از بغلش بیرون اومدم لبخند بهش نگا کردم
هیونجین:در مقابلش منم لبخند زدم خب کیوت چرا بهم قلا نگفتی ازدواجتون قرار دادی بودش
ا/ت:یونگی گفته بود به هیچ کس نگیم فقط ما دوتا و یدونه هم اجوما میدونس
هیونجین:هوم باشه اشکال نداره الان میخوای چیکار کنی
ا/ت:نمیدونم فقط دلم میخواد صورتشو نبینم و هرچه زودتر بهم بزنم این قرار داد رو
هیونجین:میخوای تا اون موقع بیای خونهدمن بمون هوم؟
ا/ت:عام چیزه درموردش فک میکنم
هیونجین:باشه هرجور راحتی(لبخند
یونگی:رسیدم رفتم تو دنبال ا/ت میگشتم با دیدنش که پیش هیونجین بود رفتم سمتش یقه اونو گرفتم بهش دارک نگا کردم عوضی تو پیش این چیکار میکنی ها (داد
ا/ت:ترس نگهشون کردم رفتم سمتشون جداشون کنم با دیدن همه اطرافمون که به ما زل زده بودن
هیونجین:آه یونگی واقعا دیگه میری رو مخم
یونگی:چرا همش دور بر ا/ت پلکت میزنه ها چرا فقط بهش نزدیک میشی
هیونجین:من نزدیکش نمیشم این تو هستی که عوضی بهش به زور دست زدی
ا/ت:با داد حرف میزدن همش میخواستم همو بزنن گریم باز گرفته بود بلند داد زدم که از هم جدا بشن
یونگی:با داد ا/ت به خودم اومدم بهش نگا کردم هیونجین رو هول دادم دست ا/ت رو محکم گرفتم با خودم میکشیدم
هیونجین:کجا میبریش عوضی ولش کن
یونگی:یه تو مربوط نیس زن خودمه خودم میفهمم چیکار میکنم
ا/ت:دستم درد گرفته بود محکم میکشید یونگی...هق میشه آروم باشی...هق دستم درد میگیره...هق
یونگی:خفه شو سمت ماشین کشیدم توش پرت کردم خودمم سوار شدم مبروندم سمت خونه
ا/ت:مچ دستم ماساژ دادم خون جریان پیدا کنه
یونگی:چرا همه میری میچسبی به اون ها عاشقشی (داد
ا/ت: معلومه که....هق نه ...من...
یونگی:بسه حوصله گریه کردنت رو ندارم صدات در نیاد (داد
ا/ت:با دادش خفه شدم با دیدن راهی که داش میرف سمت خونه چیزی نگفتم
یونگی:با رسیدن به خونه پیاده شدم دستش گرفتم با خودم کشیدمش بالا اتاقم
ا/ت:ترسیده بودم فقط پشت سرش میکشید
یونگی:دستش ول کردم بهش نگا کردم به خاطر اینکه بهت دس زدم ازم عصبی هستی میخوای منو بکشی چیکار میخوای بکنی انجامش بده دلت خنک بشه به جا این کار ها
ا/ت:گریه نگاش کردم تو کاری کردی ازت متنفر بشم میفهمی تو دخترونگیم رو گرفتی
یونگی:باشه درسته حق میدم بهت نمیتونم بهت دوباره بدم اون چیزی که گرفتم به جاش هرچی میخوای بکن ولی اینجور با هیونجین نگرد
ا/ت:چرا ها چرا وقتی اون بهتر از تو هس و چیزی برام نمیکنه
یونگی:چیزیت برات نمیکنه آره عصبی موهام چنگ زدم لعنتی من عاشق توعم و نمیخوام هیچ پسری بهت نزدیک بشه جز خودم حتی نگات کنه ولی تو نمیفهمی
ا/ت:با حرفش خشکم زد اون عاشقم شده بود ولی امکان نداش
یونگی:اره مث دیونه ها عاشقتم آخرش تونستی خودتو تو دلم جا کنی ولی چه مهم اینا برات وقتی متنفری ازم ها باشه نمیخوای منو بیبینی اوک درس میکنم نیاز نیس الکی کاری کنی بابات عصبی کنی از امروز دیگه منو نمیبینی
و از دور خودم مواظبتم نمیزارم کسی چیزیت کنه
ا/ت:فقط مات مبهم داشتم نگاش میکردم از حرفاش خشکم زده بود
یونگی:از اتاق در اومدم رفتم یکسر بیرون سوار ماشین شدم رفتم
ا/ت:با بسته شدن در به خودم اومدم زود رفتم دنبال یونگی ولی اون به زودی رف کلافه گردنم ماساژ دادم برگشتم خونه
کاتتتت
۵۰ لایک
بادیگارد:چشم
یونگی:بدون وقت تلف کردن سوار ماشین شدم با آخرین سرعت روندم
هیونجین:نمیخواستم ا/ت بگم که میدونستم ازدواجشون یه قرار دادی بودش تا بیشتر ناراحت بشه
ا/ت:از بغلش بیرون اومدم لبخند بهش نگا کردم
هیونجین:در مقابلش منم لبخند زدم خب کیوت چرا بهم قلا نگفتی ازدواجتون قرار دادی بودش
ا/ت:یونگی گفته بود به هیچ کس نگیم فقط ما دوتا و یدونه هم اجوما میدونس
هیونجین:هوم باشه اشکال نداره الان میخوای چیکار کنی
ا/ت:نمیدونم فقط دلم میخواد صورتشو نبینم و هرچه زودتر بهم بزنم این قرار داد رو
هیونجین:میخوای تا اون موقع بیای خونهدمن بمون هوم؟
ا/ت:عام چیزه درموردش فک میکنم
هیونجین:باشه هرجور راحتی(لبخند
یونگی:رسیدم رفتم تو دنبال ا/ت میگشتم با دیدنش که پیش هیونجین بود رفتم سمتش یقه اونو گرفتم بهش دارک نگا کردم عوضی تو پیش این چیکار میکنی ها (داد
ا/ت:ترس نگهشون کردم رفتم سمتشون جداشون کنم با دیدن همه اطرافمون که به ما زل زده بودن
هیونجین:آه یونگی واقعا دیگه میری رو مخم
یونگی:چرا همش دور بر ا/ت پلکت میزنه ها چرا فقط بهش نزدیک میشی
هیونجین:من نزدیکش نمیشم این تو هستی که عوضی بهش به زور دست زدی
ا/ت:با داد حرف میزدن همش میخواستم همو بزنن گریم باز گرفته بود بلند داد زدم که از هم جدا بشن
یونگی:با داد ا/ت به خودم اومدم بهش نگا کردم هیونجین رو هول دادم دست ا/ت رو محکم گرفتم با خودم میکشیدم
هیونجین:کجا میبریش عوضی ولش کن
یونگی:یه تو مربوط نیس زن خودمه خودم میفهمم چیکار میکنم
ا/ت:دستم درد گرفته بود محکم میکشید یونگی...هق میشه آروم باشی...هق دستم درد میگیره...هق
یونگی:خفه شو سمت ماشین کشیدم توش پرت کردم خودمم سوار شدم مبروندم سمت خونه
ا/ت:مچ دستم ماساژ دادم خون جریان پیدا کنه
یونگی:چرا همه میری میچسبی به اون ها عاشقشی (داد
ا/ت: معلومه که....هق نه ...من...
یونگی:بسه حوصله گریه کردنت رو ندارم صدات در نیاد (داد
ا/ت:با دادش خفه شدم با دیدن راهی که داش میرف سمت خونه چیزی نگفتم
یونگی:با رسیدن به خونه پیاده شدم دستش گرفتم با خودم کشیدمش بالا اتاقم
ا/ت:ترسیده بودم فقط پشت سرش میکشید
یونگی:دستش ول کردم بهش نگا کردم به خاطر اینکه بهت دس زدم ازم عصبی هستی میخوای منو بکشی چیکار میخوای بکنی انجامش بده دلت خنک بشه به جا این کار ها
ا/ت:گریه نگاش کردم تو کاری کردی ازت متنفر بشم میفهمی تو دخترونگیم رو گرفتی
یونگی:باشه درسته حق میدم بهت نمیتونم بهت دوباره بدم اون چیزی که گرفتم به جاش هرچی میخوای بکن ولی اینجور با هیونجین نگرد
ا/ت:چرا ها چرا وقتی اون بهتر از تو هس و چیزی برام نمیکنه
یونگی:چیزیت برات نمیکنه آره عصبی موهام چنگ زدم لعنتی من عاشق توعم و نمیخوام هیچ پسری بهت نزدیک بشه جز خودم حتی نگات کنه ولی تو نمیفهمی
ا/ت:با حرفش خشکم زد اون عاشقم شده بود ولی امکان نداش
یونگی:اره مث دیونه ها عاشقتم آخرش تونستی خودتو تو دلم جا کنی ولی چه مهم اینا برات وقتی متنفری ازم ها باشه نمیخوای منو بیبینی اوک درس میکنم نیاز نیس الکی کاری کنی بابات عصبی کنی از امروز دیگه منو نمیبینی
و از دور خودم مواظبتم نمیزارم کسی چیزیت کنه
ا/ت:فقط مات مبهم داشتم نگاش میکردم از حرفاش خشکم زده بود
یونگی:از اتاق در اومدم رفتم یکسر بیرون سوار ماشین شدم رفتم
ا/ت:با بسته شدن در به خودم اومدم زود رفتم دنبال یونگی ولی اون به زودی رف کلافه گردنم ماساژ دادم برگشتم خونه
کاتتتت
۵۰ لایک
۲۴.۶k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.