کار هر روزم شده بود، اینکه تا حرفامون تموم می شد بشینم یه
کار هر روزم شده بود، اینکه تا حرفامون تموم میشد بشینم یه گوشه و به این فکر کنم اگه یه روزی تو نباشی من باید چیکار کنم؟ با کی تا دیروقت چت کنم و اون لحظه هیچی جز حرف زدن با تو برام مهم نباشه؟ با کی تا نصفه شب تلفنی حرف بزنم و همشم مراقب این باشم کسی نفهمه؟ بخاطر کی کلاسمو بپیچونم تا فقط پنج دقیقه ببینمت؟ کیو اونقدر امن بدونم که اونجوری بغلش کنم و برام مهم نباشه پنج دقیقه بعد چی میشه؟ اوایل فکر میکردم اگه یه روز نباشی من بدون تو میمیرم. فکر میکردم اگه فقط یه روز حواست بهم نباشه اون روز دیگه قشنگ نیست، ترس از دست دادنت یه چیزی مثل کابوس بود برام، یادته همش نگات میکردم و میگفتم نرو، اگه بری همهچی خیلی زشت میشه؟ تو چیکار کردی؟ یه جوری مطمئنم کردی که هیچوقت نمیری که حتی خودتم باورت شد. حالا من چیکار کردم؟ یه جوری بعد رفتنت زندهام که یادم نمیاد یه زمانی بخاطرت اشک ریختم. تو رفتی و من هنوزم زندهام، هنوزم شبا تا دیروقت بیدارم و حرف میزنم، منتها با تو؟ نه. هنوزم نصفه شبا یواشکی با بقیه تلفنی صحبت میکنم و مواظبم کسی نفهمه، نمیخوام شعار بدم و بگم فراموشت کردم، نه. فقط میخوام بگم از یه جایی به بعد نبودنت بیشتر از بودنت به چشمم اومد. از یه جایی به بعد یاد گرفتم اگه سه روز نبودی، باید منتظر روز شیشم بمونم که برگردی، اگه نگام کردی و گفتی هیچوقت نمیرم، باید بیشتر دلم بلرزه و واسه رفتنت لحظه شماری کنم. از یه جایی به بعد دیگه خسته شدم، یعنی خستهام کردی. از یه جایی به بعد رفتمو دور شدم و فهمیدم هیچوقت قرار نیست بگردی و پیدام کنی.
۳.۰k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.