شب برفی پارت آخر
شب برفی پارت آخر
همین طور که داشتم ا/ت رو نوازش میکردم داشتم به این فکر میکردم که اگه اون غمی که کشیدمو بهش بگم شاید سلوک تر بشم اما یزره دل هوره داشتم چون درمرد این موضوع به هیچ کس نگفتم ( صبح فردا )
کازوتورا : ا/ت ا/تتتتت بیدارشو دیگه ساع ت دوازدهو نیمه
ا/ت بلند شد و رفت دست و صورتشو شست و آمد صبحونه رو خرد و عدم رفتن تو گوشی بعد از چند ساعت کازوتورا حوصلش سر رفت و به ا/ت
گفت
کازوتورا : ا/ت پاشو یه کاری بکنیم من حوصلم سر رفته کلا داری تویه گوشی میگردی ( ازون حرف های مادرانه زدی ها )
ا/ت :خب چیکار کنیم
کازوتورا : یه لهزه وایسا
کازوتورا رفت و یه پازل خیلی بزرگ
آورد
کازوتورا : بیا اینو کامل کنیم
ا/ت : این که تا یه قرن دیگه هم تموم نمیشههه
کازوتورا : بیا دیگه
ا/ت : باشه
کازوتورا : ا/ت میشه باهات سر یه چیزی دردودل کنم
ا/ت : البته بگو
و کازوتورا همه چیز رو به ا/ت میگه که آخر آخر هاش دیگه نمیتونه و گیریه میکنه ا/ت من برای اینکه
آروم شه میره بغلش میکنه جوری که سر کازوتورا رویه قلبش باشه کازوتورا
بعد از کلی گریه از ا/ت میپرسه که چرا بغلش کرد
ا/ت :من هر وقت ناراحت میشدم مادرم این کارو میکرد وقتی صدایه قلبشو میشنیدم آروم میشدم
کازوتورا : اما خالی شدما
ا/ت : هر وقت حس کردی ناراحتی میتونی بهم بگی چون اگه تو خودت نگهداری روهم جمع میشن و تبدیل به افسردگی میشن
کازوتورا : اهوم
که یهو زنگ آیفون خورد
کازوتورا رفت تا جواب بده اما با دیدن
آیفون قیافش عصبی شد و گفت
کازوتورا : نمیخواد جواب بدی توهم
جواب نده باشه
ا/ت : چرا ؟
کازوتورا : موظاهمه
ا/ت : باشه اما انگار خیلی عصبی شدی
چند دقیقه گذشت و در خونه واشد
یه مرد بایه کوتو شروار طوسی آمد
انگار کیلید خونرو داشت
کازوتورا : برو بیرون
؟؟؟ : میخوام باهات حرف بزنم
کازوتورا : من تو حرفی ندارم
؟؟؟ : اما من پدرتم با گفتن این حرف شوکه خیلی زیادی بهم وارد شد نمیدونستم باید چیکار کنم بخواتر همین سوکوت کردم
پدر کازو : من آمدم بخواتر این که به عنوان یه پدر کم کاری کردم کتک هام سرزنش ها معزرت خواهی کنم
کازوتورا : اما الان هیچ فایده ای نداره
پدر کازو :اون روز که تو و مادرتو حرفش با داد بغض آلود کازوتورا قط شد کازوتورا : برو بیرونننننننن
پدر کازو تورا رفت و کازوتورا خورد زمین ا/ت : حالت خوبه چیزیت نشوده
کازوتورا : خوبم فقط میخوام تو بغلت گریه کنم شدت گریه هاش خیلی شدید تر از قبل شده بود بعد از چند ساعت حالش خوب شد
کازوتورا : من بین پدرم و مادرم مجبور بودم یکیو انتخوام کنم که مادرم رو انتخاب کردم فکر میکردم تنهام نمیزاره اما دوسال بعد رفت برای همیشه ا/ت اگه بگم دوست دارم ازم متنفر نمیشی
ا/ت : مغلش رو مهکم تر کرد
همین طور که داشتم ا/ت رو نوازش میکردم داشتم به این فکر میکردم که اگه اون غمی که کشیدمو بهش بگم شاید سلوک تر بشم اما یزره دل هوره داشتم چون درمرد این موضوع به هیچ کس نگفتم ( صبح فردا )
کازوتورا : ا/ت ا/تتتتت بیدارشو دیگه ساع ت دوازدهو نیمه
ا/ت بلند شد و رفت دست و صورتشو شست و آمد صبحونه رو خرد و عدم رفتن تو گوشی بعد از چند ساعت کازوتورا حوصلش سر رفت و به ا/ت
گفت
کازوتورا : ا/ت پاشو یه کاری بکنیم من حوصلم سر رفته کلا داری تویه گوشی میگردی ( ازون حرف های مادرانه زدی ها )
ا/ت :خب چیکار کنیم
کازوتورا : یه لهزه وایسا
کازوتورا رفت و یه پازل خیلی بزرگ
آورد
کازوتورا : بیا اینو کامل کنیم
ا/ت : این که تا یه قرن دیگه هم تموم نمیشههه
کازوتورا : بیا دیگه
ا/ت : باشه
کازوتورا : ا/ت میشه باهات سر یه چیزی دردودل کنم
ا/ت : البته بگو
و کازوتورا همه چیز رو به ا/ت میگه که آخر آخر هاش دیگه نمیتونه و گیریه میکنه ا/ت من برای اینکه
آروم شه میره بغلش میکنه جوری که سر کازوتورا رویه قلبش باشه کازوتورا
بعد از کلی گریه از ا/ت میپرسه که چرا بغلش کرد
ا/ت :من هر وقت ناراحت میشدم مادرم این کارو میکرد وقتی صدایه قلبشو میشنیدم آروم میشدم
کازوتورا : اما خالی شدما
ا/ت : هر وقت حس کردی ناراحتی میتونی بهم بگی چون اگه تو خودت نگهداری روهم جمع میشن و تبدیل به افسردگی میشن
کازوتورا : اهوم
که یهو زنگ آیفون خورد
کازوتورا رفت تا جواب بده اما با دیدن
آیفون قیافش عصبی شد و گفت
کازوتورا : نمیخواد جواب بدی توهم
جواب نده باشه
ا/ت : چرا ؟
کازوتورا : موظاهمه
ا/ت : باشه اما انگار خیلی عصبی شدی
چند دقیقه گذشت و در خونه واشد
یه مرد بایه کوتو شروار طوسی آمد
انگار کیلید خونرو داشت
کازوتورا : برو بیرون
؟؟؟ : میخوام باهات حرف بزنم
کازوتورا : من تو حرفی ندارم
؟؟؟ : اما من پدرتم با گفتن این حرف شوکه خیلی زیادی بهم وارد شد نمیدونستم باید چیکار کنم بخواتر همین سوکوت کردم
پدر کازو : من آمدم بخواتر این که به عنوان یه پدر کم کاری کردم کتک هام سرزنش ها معزرت خواهی کنم
کازوتورا : اما الان هیچ فایده ای نداره
پدر کازو :اون روز که تو و مادرتو حرفش با داد بغض آلود کازوتورا قط شد کازوتورا : برو بیرونننننننن
پدر کازو تورا رفت و کازوتورا خورد زمین ا/ت : حالت خوبه چیزیت نشوده
کازوتورا : خوبم فقط میخوام تو بغلت گریه کنم شدت گریه هاش خیلی شدید تر از قبل شده بود بعد از چند ساعت حالش خوب شد
کازوتورا : من بین پدرم و مادرم مجبور بودم یکیو انتخوام کنم که مادرم رو انتخاب کردم فکر میکردم تنهام نمیزاره اما دوسال بعد رفت برای همیشه ا/ت اگه بگم دوست دارم ازم متنفر نمیشی
ا/ت : مغلش رو مهکم تر کرد
۴.۵k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.