Ma veine : شاهرَگ من
Ma veine : شاهرَگمن
هرچی گوشامو تیز کردم چیزی نفهمیدم ک ثریا خانوم امد پیشم
ثریا: من دارم قندعسل مواظب خودت باش
مائده: شماهم مواظب خودتون باشید
ثریا خانوم ک رفت برهان امد تو اتاق
مائده: چی داشتین بهم میگفتین
برهان: به تو ربطی نداره
مائده: برهان میگم الان دوماه منو از این خونه بیرون نبردی گناه دالم این همه باهام چیز میکنی خب افسردگی گرفتم
برهان: کجا دوست داری ببرمت
مائده: بریم یک جنگل کوه ی دونفری اگه هم ثریا خانوم امد ک بهتر یک شب چادر بزنیم تو جنگل بخوابیم
برهان: فردا خوبه بریم؟
مائده: اره خوبه مرسی
برهان: حالا بگیر بخواب
گرفتم دراز کشیدم ک دستم ک با ته سیگار سوزونده بود سوخت
مائده: اخخ دستم
برهان: چیشد؟
مائده:دیشب ک با ته سیگارت زدی به دستم میسوزه
برهان: بدرک
اینو گفت خوابید بلند شدم رفتم رو مبل خوابیدم اخه باز دوباره منو از تخت پرت میکرد پایین
(فردا)
صبح بیدار شدم نهار شام درست کردم لوازم پک نیک تو زیرزمین خونه بود تو ماشین برهان چیندم ک باز یک وقت سرم غر نزنه ساعت ۱۲ ظهر بود رفتم برهان بلند کنم نشستم رو تخت و هی به شونش زدم ولی بیدار نشد موهامو کنار زدم ک خیلی کیوت خوابیده بود
مائده: برهان برهان پاشو پاشو دیگ
برهان: یکم دیگ بزار بخوابم
مائده: نه دیگ پاشو
از خواب بیدار شد صبحانه هاشو خورد کارشو کرد،زنگ زد به ثریا گفت نه شما دونفری ببرین منم لباس هامو پوشیدم و با برهان رفتیم تو راه همش به بیرون نگاه میکردم مثل اینایی بودم ک از زندان ازاد شده بودم،پنجره ماشین دادم پایین چشامو بستم یک باد نسیمی میومد نمدونم کی خوابم برد ک با صدای برهان از خواب بیدار شدم
برهان: پاشو رسیدم جنگل
از ماشین پیاده شدم یک جنگل تفریحی بود یک جا پیدا کردیم فرشمون انداختیم چادرمون باز کردیم ونشستیم....
هرچی گوشامو تیز کردم چیزی نفهمیدم ک ثریا خانوم امد پیشم
ثریا: من دارم قندعسل مواظب خودت باش
مائده: شماهم مواظب خودتون باشید
ثریا خانوم ک رفت برهان امد تو اتاق
مائده: چی داشتین بهم میگفتین
برهان: به تو ربطی نداره
مائده: برهان میگم الان دوماه منو از این خونه بیرون نبردی گناه دالم این همه باهام چیز میکنی خب افسردگی گرفتم
برهان: کجا دوست داری ببرمت
مائده: بریم یک جنگل کوه ی دونفری اگه هم ثریا خانوم امد ک بهتر یک شب چادر بزنیم تو جنگل بخوابیم
برهان: فردا خوبه بریم؟
مائده: اره خوبه مرسی
برهان: حالا بگیر بخواب
گرفتم دراز کشیدم ک دستم ک با ته سیگار سوزونده بود سوخت
مائده: اخخ دستم
برهان: چیشد؟
مائده:دیشب ک با ته سیگارت زدی به دستم میسوزه
برهان: بدرک
اینو گفت خوابید بلند شدم رفتم رو مبل خوابیدم اخه باز دوباره منو از تخت پرت میکرد پایین
(فردا)
صبح بیدار شدم نهار شام درست کردم لوازم پک نیک تو زیرزمین خونه بود تو ماشین برهان چیندم ک باز یک وقت سرم غر نزنه ساعت ۱۲ ظهر بود رفتم برهان بلند کنم نشستم رو تخت و هی به شونش زدم ولی بیدار نشد موهامو کنار زدم ک خیلی کیوت خوابیده بود
مائده: برهان برهان پاشو پاشو دیگ
برهان: یکم دیگ بزار بخوابم
مائده: نه دیگ پاشو
از خواب بیدار شد صبحانه هاشو خورد کارشو کرد،زنگ زد به ثریا گفت نه شما دونفری ببرین منم لباس هامو پوشیدم و با برهان رفتیم تو راه همش به بیرون نگاه میکردم مثل اینایی بودم ک از زندان ازاد شده بودم،پنجره ماشین دادم پایین چشامو بستم یک باد نسیمی میومد نمدونم کی خوابم برد ک با صدای برهان از خواب بیدار شدم
برهان: پاشو رسیدم جنگل
از ماشین پیاده شدم یک جنگل تفریحی بود یک جا پیدا کردیم فرشمون انداختیم چادرمون باز کردیم ونشستیم....
۹.۱k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.