به تعداد اشک هایم میخندیم دیانا
چرا؟ چرا این کارو کردم واای چجوری دیگه تو صورتش نگا کنم اصلا اون چرا منو بوسید؟
از پیشش رفتم ولی فکرم همش پیشش بود چش بود اصن معلوم بود حالش بد بود ولی چرا خواست برم؟
چرا نزاشت کمکش کنم؟
حالش بدتر شه چی؟
یعنی ریدم آبم قطع
جلوی در خونه پارک کردم و رفتم تو.
(مامان)خوش آومدی خوش قدم شام همین الان حاضر شد.
(من)مرسی قربونت برم ولی الان اصلا گشنم نیست خوب فقط خستم و خوابم میاد.
(مامان)باش پس شبت بخیر
بوسی به پیشونیش زدم و ازش فاصله گرفتم.
به سمت اتاقم رفتم و خودم رو روی تخت پرت کردم.
وای دوباره شروع شد دوباره فکر کردن راجب ارسلان و اتفاق های اخیر شروع شد اصلا از وقتی با ارسلان آشنا شدم کل زندگیم رو هواست.یعنی عشق میکنم.
(من)های دیانا خانوم اون بالا بالا ها خوش میگذره؟هوا چطوره؟
بیا دیونه هم که شدم با خودم حرف نمیزدم که الان همین کار رو دارم میکنم.
ضربی به پیشونیم زدم که از درد به خودم پیچیدم.
(من)چلمنگ
از جام بلند شدم و لباس هام رو عوض کردم.
به خودم خیره شدم.
(من)ای خاک تو سرت.
صدای از سمت شیشه میومد ولی من توجهی نگرده بودم تا به الان.
ولی خیلی شدید شده بود و هی تق و تق یچیزی به شیشه میخورد.
به سمت پنجره رفتم و بازش کردم.
یهو سنگی به پیشونیم خورد اخم بلند شد و با اعصبانیت به جای که سنگ پرت شده بود خیره شدم که ارسلان یه دستش رو روی دهنش گذاشته بود و اون یکی دستش رو روی سرش.
برای یه لحاظ خندم گرفتم.
(ارسلان)شرمنده دیر متوجه آومدنت شدم
(من)معلومه که دیر متوجه میشی هی رکباری میزنی.
(ارسلان)والا خوب ببین تو متوجه نمیشدی
(من)باش بابا تو اینجا چیکار میکنی.
خندی شیطونی کرد و گفت
(ارسلان)کارمون نصفه نیمه موند.
لباسی که دستم بود رو سمتش پرت کردم که خورد تو صورتش لباس رو از صورتش فاصله داد که حالا فهمیدم چه شکری خوردم.
واییییی س.و.ت.ین.م رو پرت کرده بودم.
(من) ارسلانننننننن به من نگاه کن
(ارسلان)دارم نگاه میکنم دیگه.
(من)خوبه چشات رو ببند
(ارسلان)خودم فهمیدم چیه جوش نزن
با دست ضربی به پیشونیم زدم که صدای خندش بلند شد.
(من)مرگ همین رو بپیچ سمت چپ بندازش آشغالی اوکی.
ارسلان نگاهی بهش کرد و گفت
(ارسلان)ن چرا حیفه
(من)ارسلاننننن
(ارسلان)باش باش تسلیم من رفتم
(من)راستی نگفتی چرا اینجای
(ارسلان)گفتم که
(من)ها.....آها
دوباره گشتم که چیزی سمتش پرتاب کنم که گفت
(ارسلان)این سری قرارع چه نوع لباسی تحویل بگیرم
(من)ارسلانننننننن
خندی کرد(ارسلان)جانمممممم
بهش نگاه کردم که اونم خیره نگام کرد.
(ارسلان)خوب من برم
(من)با..باشه
اع وایسا
رفتم سمت کیفم و سویچ ماشینش رو برداشتم
(من) بگیرش با ماشین برو
(ارسلان)او مچکرم فعلا
(من) خدافظ
پنجره رو بستم روی تخت ولو شدم هم حرسم گرفته بود هم خندم
(من)عجببب
پارت-۵۰
از پیشش رفتم ولی فکرم همش پیشش بود چش بود اصن معلوم بود حالش بد بود ولی چرا خواست برم؟
چرا نزاشت کمکش کنم؟
حالش بدتر شه چی؟
یعنی ریدم آبم قطع
جلوی در خونه پارک کردم و رفتم تو.
(مامان)خوش آومدی خوش قدم شام همین الان حاضر شد.
(من)مرسی قربونت برم ولی الان اصلا گشنم نیست خوب فقط خستم و خوابم میاد.
(مامان)باش پس شبت بخیر
بوسی به پیشونیش زدم و ازش فاصله گرفتم.
به سمت اتاقم رفتم و خودم رو روی تخت پرت کردم.
وای دوباره شروع شد دوباره فکر کردن راجب ارسلان و اتفاق های اخیر شروع شد اصلا از وقتی با ارسلان آشنا شدم کل زندگیم رو هواست.یعنی عشق میکنم.
(من)های دیانا خانوم اون بالا بالا ها خوش میگذره؟هوا چطوره؟
بیا دیونه هم که شدم با خودم حرف نمیزدم که الان همین کار رو دارم میکنم.
ضربی به پیشونیم زدم که از درد به خودم پیچیدم.
(من)چلمنگ
از جام بلند شدم و لباس هام رو عوض کردم.
به خودم خیره شدم.
(من)ای خاک تو سرت.
صدای از سمت شیشه میومد ولی من توجهی نگرده بودم تا به الان.
ولی خیلی شدید شده بود و هی تق و تق یچیزی به شیشه میخورد.
به سمت پنجره رفتم و بازش کردم.
یهو سنگی به پیشونیم خورد اخم بلند شد و با اعصبانیت به جای که سنگ پرت شده بود خیره شدم که ارسلان یه دستش رو روی دهنش گذاشته بود و اون یکی دستش رو روی سرش.
برای یه لحاظ خندم گرفتم.
(ارسلان)شرمنده دیر متوجه آومدنت شدم
(من)معلومه که دیر متوجه میشی هی رکباری میزنی.
(ارسلان)والا خوب ببین تو متوجه نمیشدی
(من)باش بابا تو اینجا چیکار میکنی.
خندی شیطونی کرد و گفت
(ارسلان)کارمون نصفه نیمه موند.
لباسی که دستم بود رو سمتش پرت کردم که خورد تو صورتش لباس رو از صورتش فاصله داد که حالا فهمیدم چه شکری خوردم.
واییییی س.و.ت.ین.م رو پرت کرده بودم.
(من) ارسلانننننننن به من نگاه کن
(ارسلان)دارم نگاه میکنم دیگه.
(من)خوبه چشات رو ببند
(ارسلان)خودم فهمیدم چیه جوش نزن
با دست ضربی به پیشونیم زدم که صدای خندش بلند شد.
(من)مرگ همین رو بپیچ سمت چپ بندازش آشغالی اوکی.
ارسلان نگاهی بهش کرد و گفت
(ارسلان)ن چرا حیفه
(من)ارسلاننننن
(ارسلان)باش باش تسلیم من رفتم
(من)راستی نگفتی چرا اینجای
(ارسلان)گفتم که
(من)ها.....آها
دوباره گشتم که چیزی سمتش پرتاب کنم که گفت
(ارسلان)این سری قرارع چه نوع لباسی تحویل بگیرم
(من)ارسلانننننننن
خندی کرد(ارسلان)جانمممممم
بهش نگاه کردم که اونم خیره نگام کرد.
(ارسلان)خوب من برم
(من)با..باشه
اع وایسا
رفتم سمت کیفم و سویچ ماشینش رو برداشتم
(من) بگیرش با ماشین برو
(ارسلان)او مچکرم فعلا
(من) خدافظ
پنجره رو بستم روی تخت ولو شدم هم حرسم گرفته بود هم خندم
(من)عجببب
پارت-۵۰
۳.۸k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.