( ادامه پارت 16)
( ادامه پارت 16)
بومگیو: ولی... چرا بهم نگفتی پدر و مادر نداری؟ یا تو که پدر و مادر نداشتی چرا اون کارا رو باهام کردی؟
تهیون: من واقعا ازت معذرت میخوام! نمیخواستم این همه عذابت بدم!
بومگیو: حالا عیبی نداره ، ولی من نباید این کار رو با تو میکردم!
تهیون: نه... تو کار خوبی کردی! عوض اون کارا رو در اومدی! البته که بازم باید منو بزنی!
بومگیو: دیگه حرف نزن! الان تو باید منو بزنی!
تهیون: ترجیح میدم ازت بشنوم که دوسم داری بعد! 🙃
بومگیو : برو بابا! بسه دیگه بگیر بخواب!
( فردای ان روز)
جونگوون: بومگیو! چند روزه نیستی! امروز رو میتونیم باهم بگردیم؟
بومگیو: اره، این چند روز سرم شلوغ بود! معلومه که میشه!
جونگوون: پس، پشت بوم منتظرتم...
( زنگ تفریح)
جونگوون: بومگیو، اومدی! ... بومگیو: اره!. جونگوون: بومگیو... میخواستم یه چیزی بهت بگم؛ اینکه. ..
بومگیو: ولی... چرا بهم نگفتی پدر و مادر نداری؟ یا تو که پدر و مادر نداشتی چرا اون کارا رو باهام کردی؟
تهیون: من واقعا ازت معذرت میخوام! نمیخواستم این همه عذابت بدم!
بومگیو: حالا عیبی نداره ، ولی من نباید این کار رو با تو میکردم!
تهیون: نه... تو کار خوبی کردی! عوض اون کارا رو در اومدی! البته که بازم باید منو بزنی!
بومگیو: دیگه حرف نزن! الان تو باید منو بزنی!
تهیون: ترجیح میدم ازت بشنوم که دوسم داری بعد! 🙃
بومگیو : برو بابا! بسه دیگه بگیر بخواب!
( فردای ان روز)
جونگوون: بومگیو! چند روزه نیستی! امروز رو میتونیم باهم بگردیم؟
بومگیو: اره، این چند روز سرم شلوغ بود! معلومه که میشه!
جونگوون: پس، پشت بوم منتظرتم...
( زنگ تفریح)
جونگوون: بومگیو، اومدی! ... بومگیو: اره!. جونگوون: بومگیو... میخواستم یه چیزی بهت بگم؛ اینکه. ..
۲.۸k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.