ₚ₇
ا/ت ویو:
صبح از خواب پاشدم ساعت هنوز ۵ بود و ۲ ساعت تا آماده شدن وقت داشتم با سرو صدای رفت و امدم یجی بیدار شد و بهم لباس (عکس گذاشتم)داد و گفت: اینم هدیه من برای روز اولت یادت نره بپوشی و چشمک زد
پرش به ساعت۷*
ا/ت ویو:
یجی رفت خواید اما من با بند لباسم مشکل داشتم و نمیتونستم ببندمش که ناگهان دستی از پشت بند لباسمو بست برگشتم و دیدم خانم گوعه
خندید و گفت: بدو دیره
رفتم سمت پله ها همه پسر ها نشسته بودن و فقط یک جا روی میز خالی بود کنار تهیونگ...
از رو اجبار رفتم کنارش نشستم که خنده کجکی کرد و چشم قره رفت سعی کردم چیزی بگم که یکی گفت:
اسم من جینه بزرگ ترین پسر این عمارتم اگر کمکی خواستی رو من حساب کن
لبخندی زدم چقدر مهربون بود که یهو تهیونگ زیر لب گفت: هه این واسه چی کمک بخواد؟ داشتم آتیش میگرفتم که آقای کیم امد انگار کل دنیا دست به دست هم داده بودن تا من با این پسره دعوا نکنم همه به احترام آقای کیم بلند شدیم آقای کیم خندید و گفت : بشین دخترم به این میز نگاه کن همه اینا بچه های منن شاید از گوشت و خون من نباشن اما پاره تنه منن تک تکشون وقتی بچه بودن به این عمارت امدن و بچه های منن تو هم مثل یکی از اینا لازم نیست انقدر معذب باشی دخترم لبخندی زدم و همه شروع به خوردن کردن
پرش به رفتن مخفیگاه*
ا/ت ویو:
راه رو بلد نبودم برای همین آقای کیم از من خواست با تیهونگ برم و مراقب باشم تا با دخترا لاس نزنه ولی بین این همه آدم چرا اون
رفتم سمت ماشینش در عقب رو باز کردم که گفت:بیا جلو من که راننده نیستم!
در رو کلافه کوبیدم و رفتم رو صندلی شاگرد اما بعد بیست دقیقه رفت جلوی یک کلاب که با عصبانیت گفتم: اینجا مخفیگاهه؟؟ خندید و گفت: اره نادون اینجا مال بابامه احمق که باشی... نزاشتم حرفشو ادامه بده محکم در رو کوبیدم و از ماشین خارج شدم وارد که شدیم برگشتم دیدم تهیونگ نیست دقت که کردم دیدم بین دختراس یاد حرف آقای کیم افتادم ناچار رفتم وسط جمعیت دست تهیونگ رو گرفتم و گفتم: عشقم بابات متنظرمونه و دستمو درو دستش حلقه کردم.
عصبانی بود انگار میخواست منفجر شه ولی از طرفی خیلی هم متعجب بود رفتیم بیرون جمعیت و دستشو ول کردم که گفت: داری چه غلطی میکنی؟ خیلی دوست داری بهم اویزون شی؟ نه؟ عصبانی گفتم: مخفیگاه کجاست؟
تهیونگ:پایین
بی توجه بهش رفتم پایین وارد اتاق شدم یک مردی بود که نمیشناختمش خندید و اشاره کرد رو مبل چرمی قرمز رنگ بشینم نور قرمز اتاق چشمامو اذیت میکرد اقای کیم وارد شد همه پاشیدیم اما....
گایز بگید قسمتای دیگه بیشتر چی باشه؟
صبح از خواب پاشدم ساعت هنوز ۵ بود و ۲ ساعت تا آماده شدن وقت داشتم با سرو صدای رفت و امدم یجی بیدار شد و بهم لباس (عکس گذاشتم)داد و گفت: اینم هدیه من برای روز اولت یادت نره بپوشی و چشمک زد
پرش به ساعت۷*
ا/ت ویو:
یجی رفت خواید اما من با بند لباسم مشکل داشتم و نمیتونستم ببندمش که ناگهان دستی از پشت بند لباسمو بست برگشتم و دیدم خانم گوعه
خندید و گفت: بدو دیره
رفتم سمت پله ها همه پسر ها نشسته بودن و فقط یک جا روی میز خالی بود کنار تهیونگ...
از رو اجبار رفتم کنارش نشستم که خنده کجکی کرد و چشم قره رفت سعی کردم چیزی بگم که یکی گفت:
اسم من جینه بزرگ ترین پسر این عمارتم اگر کمکی خواستی رو من حساب کن
لبخندی زدم چقدر مهربون بود که یهو تهیونگ زیر لب گفت: هه این واسه چی کمک بخواد؟ داشتم آتیش میگرفتم که آقای کیم امد انگار کل دنیا دست به دست هم داده بودن تا من با این پسره دعوا نکنم همه به احترام آقای کیم بلند شدیم آقای کیم خندید و گفت : بشین دخترم به این میز نگاه کن همه اینا بچه های منن شاید از گوشت و خون من نباشن اما پاره تنه منن تک تکشون وقتی بچه بودن به این عمارت امدن و بچه های منن تو هم مثل یکی از اینا لازم نیست انقدر معذب باشی دخترم لبخندی زدم و همه شروع به خوردن کردن
پرش به رفتن مخفیگاه*
ا/ت ویو:
راه رو بلد نبودم برای همین آقای کیم از من خواست با تیهونگ برم و مراقب باشم تا با دخترا لاس نزنه ولی بین این همه آدم چرا اون
رفتم سمت ماشینش در عقب رو باز کردم که گفت:بیا جلو من که راننده نیستم!
در رو کلافه کوبیدم و رفتم رو صندلی شاگرد اما بعد بیست دقیقه رفت جلوی یک کلاب که با عصبانیت گفتم: اینجا مخفیگاهه؟؟ خندید و گفت: اره نادون اینجا مال بابامه احمق که باشی... نزاشتم حرفشو ادامه بده محکم در رو کوبیدم و از ماشین خارج شدم وارد که شدیم برگشتم دیدم تهیونگ نیست دقت که کردم دیدم بین دختراس یاد حرف آقای کیم افتادم ناچار رفتم وسط جمعیت دست تهیونگ رو گرفتم و گفتم: عشقم بابات متنظرمونه و دستمو درو دستش حلقه کردم.
عصبانی بود انگار میخواست منفجر شه ولی از طرفی خیلی هم متعجب بود رفتیم بیرون جمعیت و دستشو ول کردم که گفت: داری چه غلطی میکنی؟ خیلی دوست داری بهم اویزون شی؟ نه؟ عصبانی گفتم: مخفیگاه کجاست؟
تهیونگ:پایین
بی توجه بهش رفتم پایین وارد اتاق شدم یک مردی بود که نمیشناختمش خندید و اشاره کرد رو مبل چرمی قرمز رنگ بشینم نور قرمز اتاق چشمامو اذیت میکرد اقای کیم وارد شد همه پاشیدیم اما....
گایز بگید قسمتای دیگه بیشتر چی باشه؟
۴.۹k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.