دنیای تاریک من :)
#دنیای_تاریک_من
پارت :17
/عه پس نمیگی؟ اگر اون گلوله رو بهجای مغز تو تو مغز دوست فداکارت خالی کنم چی؟
هان باحالت ترس به لینو نگاه کرد و سرش رو انداخت پایین و گفت :
+میدونستم میخوای دوباره تهدیدم کنی ،ولی اگر حتی نوک ناخنت به لینو بخوره من کسی میشم که زندگیتو خراب میکنه ،اونوقت دیگه نمیتونی فرمولو بفهمی؟
/هان فکر کردی میتونی منو تهدیدی کنی ؟ اگر من فرمولو نفهمم تو ام دیگه هیچوقت دوستتو نمیبینی
بعد تفنگشو سمت لینو گرفت و گفت :
خوب بهش نگاه کن چون ممکنه آخرین روزی باشه که میبینیش
هان به لینو نگاه کرد و چشماشو بست و فریاد زد
+باشه میگم ولی باید بهم وقت بدی
/آفرین پسر خوب
دستاشو باز کنید
گفت و رفت بیرون .
- هان نباید اینکارو بکنی ، نگران من نباش
+چطوری نگرانت نباشم ، نباید میومدی دنبالم
-هاننن گفتم نباید اینکارو بکنی
+ باید بهش فرمولو بگم
بعد جلو دهن لینو رو گرفت و گوش داد :
+آخيش رفت ، قشنگ معلوم بود وایساده پشت در ، فکر کرده به همین راحتی تهدید میکنه منم بهش فرمولو میگم ! خب گوشتو بیار تا نقشه رو بگم .
لینو باخنده به هان نگاه کرد و بعد به نقشش گوش داد .
دونفر اومدن و هانو بردن به سمت آزمایشگاه و لینو با فندکی که همیشه پیشش داره طناب رو سوزوند و باز کرد و زود بلند شد و آروم آروم به سمت بیرون رفت و نگهبانی که پشت در وایساده بود رو بیهوش کرد و به تفنگش صدا خفه کن بست و به سمت آزمایشگاه رفت و با چوب به سر نگهبان زد و وارد شد و پشت یکی از میزها قایم شد به هان نگاه کرد که رو به روی مجرم وایساده بود و یکسری فرمول مینوشت و به لینو نگاه کرد و ابروی راستشو تکون داد و لینو به سمت راست رفت و یک بطری که روش نوشته بود 《ممنوعه》 رو برداشت و به سمت ماشینش رفت
یک بطری از پشت ماشینش برداشت و به سمت سالنی که با هان اونجا نقشه کشیدن رفت و اون بطری رو ریخت رو زمین و در اون بطری ممنوعه رو باز کرد . دستمال از جیبش درآورد و رو بالای اون بطری چسبوند و به سمت در رفت و سر دستمال رو آتیش زد و پرتاب کرد وسط اون اتاق و درو بست و به بیرون دوید
هان از صدای انفجار فهمید که لینو کارش رو انجام داده وقتی که دونگ هیون (مجرم ) سرش رو چرخوند و هان با آمپول بیهوشی به گردنش زد و به بیرون دوید و لینو ماشین رو آورد و هان سوار شد و رفتن و پلیس زود رسید و همه رو دستگیر کرد
لینو به هان نگاه کرد و موهاشو تکون داد و گفت :
-نمیدونستم نقشه کشیدنت اینقدر خوبه هانکوکا
وقتی گفت هان کوکا هان ذوق کرد و پنجره بیرونو نگاه کرد و...
ادامه دارد 😌
پارت :17
/عه پس نمیگی؟ اگر اون گلوله رو بهجای مغز تو تو مغز دوست فداکارت خالی کنم چی؟
هان باحالت ترس به لینو نگاه کرد و سرش رو انداخت پایین و گفت :
+میدونستم میخوای دوباره تهدیدم کنی ،ولی اگر حتی نوک ناخنت به لینو بخوره من کسی میشم که زندگیتو خراب میکنه ،اونوقت دیگه نمیتونی فرمولو بفهمی؟
/هان فکر کردی میتونی منو تهدیدی کنی ؟ اگر من فرمولو نفهمم تو ام دیگه هیچوقت دوستتو نمیبینی
بعد تفنگشو سمت لینو گرفت و گفت :
خوب بهش نگاه کن چون ممکنه آخرین روزی باشه که میبینیش
هان به لینو نگاه کرد و چشماشو بست و فریاد زد
+باشه میگم ولی باید بهم وقت بدی
/آفرین پسر خوب
دستاشو باز کنید
گفت و رفت بیرون .
- هان نباید اینکارو بکنی ، نگران من نباش
+چطوری نگرانت نباشم ، نباید میومدی دنبالم
-هاننن گفتم نباید اینکارو بکنی
+ باید بهش فرمولو بگم
بعد جلو دهن لینو رو گرفت و گوش داد :
+آخيش رفت ، قشنگ معلوم بود وایساده پشت در ، فکر کرده به همین راحتی تهدید میکنه منم بهش فرمولو میگم ! خب گوشتو بیار تا نقشه رو بگم .
لینو باخنده به هان نگاه کرد و بعد به نقشش گوش داد .
دونفر اومدن و هانو بردن به سمت آزمایشگاه و لینو با فندکی که همیشه پیشش داره طناب رو سوزوند و باز کرد و زود بلند شد و آروم آروم به سمت بیرون رفت و نگهبانی که پشت در وایساده بود رو بیهوش کرد و به تفنگش صدا خفه کن بست و به سمت آزمایشگاه رفت و با چوب به سر نگهبان زد و وارد شد و پشت یکی از میزها قایم شد به هان نگاه کرد که رو به روی مجرم وایساده بود و یکسری فرمول مینوشت و به لینو نگاه کرد و ابروی راستشو تکون داد و لینو به سمت راست رفت و یک بطری که روش نوشته بود 《ممنوعه》 رو برداشت و به سمت ماشینش رفت
یک بطری از پشت ماشینش برداشت و به سمت سالنی که با هان اونجا نقشه کشیدن رفت و اون بطری رو ریخت رو زمین و در اون بطری ممنوعه رو باز کرد . دستمال از جیبش درآورد و رو بالای اون بطری چسبوند و به سمت در رفت و سر دستمال رو آتیش زد و پرتاب کرد وسط اون اتاق و درو بست و به بیرون دوید
هان از صدای انفجار فهمید که لینو کارش رو انجام داده وقتی که دونگ هیون (مجرم ) سرش رو چرخوند و هان با آمپول بیهوشی به گردنش زد و به بیرون دوید و لینو ماشین رو آورد و هان سوار شد و رفتن و پلیس زود رسید و همه رو دستگیر کرد
لینو به هان نگاه کرد و موهاشو تکون داد و گفت :
-نمیدونستم نقشه کشیدنت اینقدر خوبه هانکوکا
وقتی گفت هان کوکا هان ذوق کرد و پنجره بیرونو نگاه کرد و...
ادامه دارد 😌
۳.۰k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.