فیک هرمِس " پارت ۱۰ "
* ۷ سال بعد *
استیو به هوسوک گفته بود که امشب مارلی رو به پارتی دوستانهاش ببره .
هوسوک با تردید در زد .
مارلی : جید اگر تویی بیا تو .
+هوسوکم .
مارلی : خب.. بیا تو .
هوسوک لبخند زد و وارد اتاق شد .
هوسوک : تا یک ساعت دیگه باید به اون کلاب برسید خانم مولن و ..
مارلی : باهم رسمی حرف نزن . خودم میدونم . میتونی این گردنبند رو برام ببندی ؟
هوسوک گردنبند رو از دست مارلی گرفت و پشت سر مارلی قرار گرفت ..
با دستهاش موهای مارلی رو کنار زد و به آرومی گردنبند رو دور گردنش انداخت .
مارلی : ممنون .. اه زیپ لباسمم هست .
هوسوک با تعجب گفت : خانم مولن انجام دادن اینکارها توی فرانسه ایرادی نداره درسته ؟
مارلی گفت : کدوم کار ؟
هوسوک : اگر توی کره به مردی درخواست بدید که گردنبند یا زیپ لباستون رو ببنده فکرهای بدی میکنه مثلا فکر میکنه که دارید بهش درخواست میدید .
هوفی کشید و زیپ لباس مارلی رو بالا کشید .
مارلی : توی فرانسه زنها گاهی اوقات برای بستن بیکینی شون هم از دیگران کمک میخوان .. پس به عنوان یه کره ای فکر های بدی نکن چون من دوست پسر دارم .
هوسوک از شدت پررو بودن مارلی به وجد اومد ..
به نشونه تاسف سری برای مارلی بالا پایین کرد و قبل از خارج شدن از اتاق گفت : توی ماشین منتظرتونم .
---
نیم ساعتی بود که مشغول نگاه کردن به مارلی از راه دور بود .
پشت یه میز بزرگ ایستاده بود و به مارلی و دوستهاش نگاه میکرد .
-میگم چه پارتی بزرگیه نه ؟
برای یک دقیقه حس کرد صدای یونگی رو شنید .
وحشت زده برگشت و پشت سرش رو نگاه کرد .
دستش رو روی قلبش گذاشت و زیر لبی "لعنتی" ای گفت .
دیدن تیر خوردن یونگی جلوی چشمهاش باعث شده بود تمام این هفت سال توَهم بزنه و خودش رو مقصر مرگ یونگی بدونه .
برای چندثانیه سرش رو بالا گرفت و با جای خالی مارلی رو به رو شد ..
بدو بدو به سمت دوستهای مارلی دویید
دست دختر رو کشید که دختر برگشت و نگاهی به سرتاپای هوسوک انداخت .
دختر : چی میخوای ؟
هوسوک : اون خانمی که چند دقیقه پیش کنارتون بود کجا رفت ؟
دختر : مارلی ؟ رفت دستشویی گفت که ..
دختر رو پس زد و با عجله به سمت دستشویی حرکت کرد
صدای داد زدن رو از پشت در دستشویی شنید
صدای جیغ های مارلی بود که تو صدای آهنگ خفه میشد .
با شدت در دستشویی رو باز کرد و نگاهش رو به اتاقک ته دستشویی داد .
از لای در نگاهی به داخل اتاق انداخت که مارلی رو همراه با یه مرد دید .
مارلی روی زمین نشسته بود و با چشمهای اشکی به مرد خیره شده بود .
مرد : فکر نمیکردی که دوباره همدیگه رو ملاقات کنیم نه ؟ دقیقا دو سال پیش وقتی به نوبت زیرخواب من و دوستام شدی بهم گفتی از این به بعد دختر خوبی میشی .
مارلی : من هیچ کار اشتباهی انجام ندادم . اما ممکنه بعد از اینکه بهم آزار جنسی رسوندی ازت شکایت کنم لوکاس ..
مردی که به نظر میاومد اسمش لوکاس باشه دستش رو بالا گرفت و خواست به مارلی سیلی بزنه تا اینکه صدای داد هوسوک رو شنید .
هوسوک : اگر حتی نوک انگشتت بهش بخوره .. نمیتونم زنده موندنت رو تضمین کنم
لوکاس با پوزخند به سمت هوسوک برگشت .
لوکاس : تو دیگه چیکاره باشی چشم بادومی ؟
هوسوک با شنیدن این جمله خونش به جوش اومد و مشت محکمی توی دهن لوکاس خوابوند .
لوکاس دستش رو روی جای مشت گذاشت ..
مارلی به سمت لوکاس دویید و دستش رو دور بازوی لوکاس حلقه کرد .
مارلی با گریه گفت : اون هیچ تقصیری نداره.. خواهش میکنم ولش کن ..
لوکاس مارلی رو به گوشه ای پرتاب کرد و متقابلا خواست به هوسوک مشت بزنه که هوسوک جاخالی داد .
هوسوک دست لوکاس رو گرفت و پیچوند .
لوکاس دادی زد و گفت : اههه تو دیگه از کدوم جهنم دره ای پیدات شد ؟
دست لوکاس رو با شدت ول کرد که لوکاس خورد زمین .
و بعد دست مارلی رو بین دستهاش قفل کرد و با عصبانیت از کلاب خارج شد .
مارلی رو داخل ماشین پرتاب کرد و خودش هم کنار مارلی نشست .
بعد از قفل کردن در ماشین ها هوفی کشید و چشمهاش رو بست .
مارلی : ممنون .. بابت اینکه نجاتم دادی .
هوسوک : نمیخوای توضیح بدی اون مردتیکه چی میخواست ؟
مارلی با جدیت گفت : چرا باید چیزی رو که بهت مربوط نیست برات توضیح بدم آقای جانگ ؟
هوسوک دستش رو روی فرمون کوبید و با فک قفل شده داد زد : چون من .. من تنها کسی هستم که از این ماجرا خبر دارم .. خانـم مولــن !
بطری آب رو از داشبورد در اورد و روی پاهای لخت مارلی گذاشت .
هوسوک : حتما ترسیدی . یکم آب بخور بعدش مو به مو همه چیز رو بهم توضیح میدی .
مارلی که رگ های متورم دست و گردن هوسوک رو میدید و کمی ترسیده بود ، سری بالا پایین کرد و چند قلوپ آب خورد .
بطری رو دوباره توی داشبورد گذاشت و مشغول حرف زدن شد : لوکاس دوست پسرم بود .. تا اینکه فهمیدم بخاطر مال و اموال پدرم وانمود میکنه که عاشقمه ..
استیو به هوسوک گفته بود که امشب مارلی رو به پارتی دوستانهاش ببره .
هوسوک با تردید در زد .
مارلی : جید اگر تویی بیا تو .
+هوسوکم .
مارلی : خب.. بیا تو .
هوسوک لبخند زد و وارد اتاق شد .
هوسوک : تا یک ساعت دیگه باید به اون کلاب برسید خانم مولن و ..
مارلی : باهم رسمی حرف نزن . خودم میدونم . میتونی این گردنبند رو برام ببندی ؟
هوسوک گردنبند رو از دست مارلی گرفت و پشت سر مارلی قرار گرفت ..
با دستهاش موهای مارلی رو کنار زد و به آرومی گردنبند رو دور گردنش انداخت .
مارلی : ممنون .. اه زیپ لباسمم هست .
هوسوک با تعجب گفت : خانم مولن انجام دادن اینکارها توی فرانسه ایرادی نداره درسته ؟
مارلی گفت : کدوم کار ؟
هوسوک : اگر توی کره به مردی درخواست بدید که گردنبند یا زیپ لباستون رو ببنده فکرهای بدی میکنه مثلا فکر میکنه که دارید بهش درخواست میدید .
هوفی کشید و زیپ لباس مارلی رو بالا کشید .
مارلی : توی فرانسه زنها گاهی اوقات برای بستن بیکینی شون هم از دیگران کمک میخوان .. پس به عنوان یه کره ای فکر های بدی نکن چون من دوست پسر دارم .
هوسوک از شدت پررو بودن مارلی به وجد اومد ..
به نشونه تاسف سری برای مارلی بالا پایین کرد و قبل از خارج شدن از اتاق گفت : توی ماشین منتظرتونم .
---
نیم ساعتی بود که مشغول نگاه کردن به مارلی از راه دور بود .
پشت یه میز بزرگ ایستاده بود و به مارلی و دوستهاش نگاه میکرد .
-میگم چه پارتی بزرگیه نه ؟
برای یک دقیقه حس کرد صدای یونگی رو شنید .
وحشت زده برگشت و پشت سرش رو نگاه کرد .
دستش رو روی قلبش گذاشت و زیر لبی "لعنتی" ای گفت .
دیدن تیر خوردن یونگی جلوی چشمهاش باعث شده بود تمام این هفت سال توَهم بزنه و خودش رو مقصر مرگ یونگی بدونه .
برای چندثانیه سرش رو بالا گرفت و با جای خالی مارلی رو به رو شد ..
بدو بدو به سمت دوستهای مارلی دویید
دست دختر رو کشید که دختر برگشت و نگاهی به سرتاپای هوسوک انداخت .
دختر : چی میخوای ؟
هوسوک : اون خانمی که چند دقیقه پیش کنارتون بود کجا رفت ؟
دختر : مارلی ؟ رفت دستشویی گفت که ..
دختر رو پس زد و با عجله به سمت دستشویی حرکت کرد
صدای داد زدن رو از پشت در دستشویی شنید
صدای جیغ های مارلی بود که تو صدای آهنگ خفه میشد .
با شدت در دستشویی رو باز کرد و نگاهش رو به اتاقک ته دستشویی داد .
از لای در نگاهی به داخل اتاق انداخت که مارلی رو همراه با یه مرد دید .
مارلی روی زمین نشسته بود و با چشمهای اشکی به مرد خیره شده بود .
مرد : فکر نمیکردی که دوباره همدیگه رو ملاقات کنیم نه ؟ دقیقا دو سال پیش وقتی به نوبت زیرخواب من و دوستام شدی بهم گفتی از این به بعد دختر خوبی میشی .
مارلی : من هیچ کار اشتباهی انجام ندادم . اما ممکنه بعد از اینکه بهم آزار جنسی رسوندی ازت شکایت کنم لوکاس ..
مردی که به نظر میاومد اسمش لوکاس باشه دستش رو بالا گرفت و خواست به مارلی سیلی بزنه تا اینکه صدای داد هوسوک رو شنید .
هوسوک : اگر حتی نوک انگشتت بهش بخوره .. نمیتونم زنده موندنت رو تضمین کنم
لوکاس با پوزخند به سمت هوسوک برگشت .
لوکاس : تو دیگه چیکاره باشی چشم بادومی ؟
هوسوک با شنیدن این جمله خونش به جوش اومد و مشت محکمی توی دهن لوکاس خوابوند .
لوکاس دستش رو روی جای مشت گذاشت ..
مارلی به سمت لوکاس دویید و دستش رو دور بازوی لوکاس حلقه کرد .
مارلی با گریه گفت : اون هیچ تقصیری نداره.. خواهش میکنم ولش کن ..
لوکاس مارلی رو به گوشه ای پرتاب کرد و متقابلا خواست به هوسوک مشت بزنه که هوسوک جاخالی داد .
هوسوک دست لوکاس رو گرفت و پیچوند .
لوکاس دادی زد و گفت : اههه تو دیگه از کدوم جهنم دره ای پیدات شد ؟
دست لوکاس رو با شدت ول کرد که لوکاس خورد زمین .
و بعد دست مارلی رو بین دستهاش قفل کرد و با عصبانیت از کلاب خارج شد .
مارلی رو داخل ماشین پرتاب کرد و خودش هم کنار مارلی نشست .
بعد از قفل کردن در ماشین ها هوفی کشید و چشمهاش رو بست .
مارلی : ممنون .. بابت اینکه نجاتم دادی .
هوسوک : نمیخوای توضیح بدی اون مردتیکه چی میخواست ؟
مارلی با جدیت گفت : چرا باید چیزی رو که بهت مربوط نیست برات توضیح بدم آقای جانگ ؟
هوسوک دستش رو روی فرمون کوبید و با فک قفل شده داد زد : چون من .. من تنها کسی هستم که از این ماجرا خبر دارم .. خانـم مولــن !
بطری آب رو از داشبورد در اورد و روی پاهای لخت مارلی گذاشت .
هوسوک : حتما ترسیدی . یکم آب بخور بعدش مو به مو همه چیز رو بهم توضیح میدی .
مارلی که رگ های متورم دست و گردن هوسوک رو میدید و کمی ترسیده بود ، سری بالا پایین کرد و چند قلوپ آب خورد .
بطری رو دوباره توی داشبورد گذاشت و مشغول حرف زدن شد : لوکاس دوست پسرم بود .. تا اینکه فهمیدم بخاطر مال و اموال پدرم وانمود میکنه که عاشقمه ..
۸۱.۸k
۲۰ فروردین ۱۴۰۰