فیک کوک (*رز سیاه*) پارت 3
از زبان ا/ت :
داشتم تو اتاقم با لب تاپ ور میرفتم که یکی در زد اومد تو
گفت : سلام ببخشید آقای رئیس باهاتون کار دارن
بلند شدم و گفتم : باشه الان میام .
رفتم توی اتاق رئیس و دیدم داره به پنجره نگاه میکنه .
آروم گفتم : ام ببخشید .
برگشت که......
اصلا باورم نمیشد .چیزی که دیدم قلبمو به درد آورد. یه زره هم تغییر نکرده بود ...بابام بود .....
گفتم : آه آه تو تو تو ...
گفت : تو اینجا چیکار میکنی مگه انگلیس نبودین ؟
از اینکه با دیدنم خوشحال نبود باز قلبم تیر کشید .
گفتم : از دیدنم خوشحال نیستی ؟ بابا؟
گفت : آهههه
که یهو گوشیش زنگ خورد و برش داشت داشتم گوش میدادم چی میگه که گفت : دختره گلم خودت بیا شرکت من کار دارم ببخشید .
وقتی گفت دخترم تو فکر فرو رفتم .دخترم ..یعنی یه دختر دیگه داره
یه قطره اشک از چشمم ریخت وقتی قطع کرد و گفت : ببین ا/ت
اینجا مناسب تو نیس استعداد تو به درد اینجا نمیخوره .
دیگه می خواستم برم .
گفتم : ها چی نشنیدم . چیش برای من بده . الان به فکرمی هه
خنده داره ولمون کردی رفتی الانم یه دختر داری مبارکه .
گفت : ببین ...
نذاشتم ادامه بده رفتم بیرون و درو مهکم پشتم بستم .
رفتم توی اتاقم و با دستام خودمو باد زدم که چوی (بابای ا/ت)
یا همون به حساب بابام اومد تو و گفت : گوش کن ببین چی بهت میگم کسی نباید بفهمه دخترمی و گرنه اخراج میشی !!
گفتم : نترس الاقه ای به اینکه بابام باشی ندارم کسی نمی فهمه حالا هم برو .
بدوم گفتن چیزی رفت .
باورم نمیشه منم دخترشم از من نفرت چیرو داره . چه گناهی کردم که تاوانش این باشه ؟
۰۰۰۰
داشتم تو اتاقم با لب تاپ ور میرفتم که یکی در زد اومد تو
گفت : سلام ببخشید آقای رئیس باهاتون کار دارن
بلند شدم و گفتم : باشه الان میام .
رفتم توی اتاق رئیس و دیدم داره به پنجره نگاه میکنه .
آروم گفتم : ام ببخشید .
برگشت که......
اصلا باورم نمیشد .چیزی که دیدم قلبمو به درد آورد. یه زره هم تغییر نکرده بود ...بابام بود .....
گفتم : آه آه تو تو تو ...
گفت : تو اینجا چیکار میکنی مگه انگلیس نبودین ؟
از اینکه با دیدنم خوشحال نبود باز قلبم تیر کشید .
گفتم : از دیدنم خوشحال نیستی ؟ بابا؟
گفت : آهههه
که یهو گوشیش زنگ خورد و برش داشت داشتم گوش میدادم چی میگه که گفت : دختره گلم خودت بیا شرکت من کار دارم ببخشید .
وقتی گفت دخترم تو فکر فرو رفتم .دخترم ..یعنی یه دختر دیگه داره
یه قطره اشک از چشمم ریخت وقتی قطع کرد و گفت : ببین ا/ت
اینجا مناسب تو نیس استعداد تو به درد اینجا نمیخوره .
دیگه می خواستم برم .
گفتم : ها چی نشنیدم . چیش برای من بده . الان به فکرمی هه
خنده داره ولمون کردی رفتی الانم یه دختر داری مبارکه .
گفت : ببین ...
نذاشتم ادامه بده رفتم بیرون و درو مهکم پشتم بستم .
رفتم توی اتاقم و با دستام خودمو باد زدم که چوی (بابای ا/ت)
یا همون به حساب بابام اومد تو و گفت : گوش کن ببین چی بهت میگم کسی نباید بفهمه دخترمی و گرنه اخراج میشی !!
گفتم : نترس الاقه ای به اینکه بابام باشی ندارم کسی نمی فهمه حالا هم برو .
بدوم گفتن چیزی رفت .
باورم نمیشه منم دخترشم از من نفرت چیرو داره . چه گناهی کردم که تاوانش این باشه ؟
۰۰۰۰
۴.۲k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.