P6
چند دقیقه پیش حاضر شده بودی و ریچارد صدات کرد که بری پایین . از پله ها پایین رفتی و کنارش وایستادی و الان زمان تظاهر کردنه
خدمتکار در رو باز کرد و پدر و مادر ریچارد اومدن داخل ریجینا و هرمان میلر . بعد از خوش آمد گویی ، رفتین و نشستین . تو و ریچارد کنار هم و اون دو نفر هم رو به روتون واقعا نمی دونستی قراره این دفعه چه حرفی بزنن ولی اصلا حس خوبی نداشتی
(دقایقی بعد)
ریجینا فنجون قهوه اش رو روی میز گذاشت و حالتی به خودش گرفت که همیشه موقعی که میخواد یه بحث مهمی رو شروع کنه ، میگیره . عالی شد!
《 خب ما به خاطر اینکه از یه چیزی مطلع بشیم اومدیم اینجا . یه برنامه ای که همش داره عقب میوفته》
و هرمان ادامه داد :
《 مراسم ازدواجتون》
انگار ریچارد توقع این حرف رو داشت
《 یعنی میخواین کاری کنین که مطمئن باشین من و رونیکا از هم جدا نمیشیم؟》
بر طبق گفته ریچارد ، یکی از قوانین خاندان اونها اینه که درصورت ازدواج با یک نفر ، دیگه نمیتونن از اون شخص جدا بشن . این نشون دهنده وفاداریشونه و توی کار هم این ویژگی خیلی براشون مفیده . البته به نظر تو قانون عجیبیه
《 یعنی واقعا درباره ام اینجوری فکر میکنین؟ درسته که من از همچین روابطی خوشم نمیومد ولی...》
دستت رو گرفت و ادامه داد :
《 از وقتی با رونیکا آشنا شدم ، این حس رو ندارم . به نظرم اون واقعا توانایی تغییر دادنم رو داشته》
اگه می خواستی بهترین بازیگر و دروغگوی دنیارو معرفی کنی ، قطعا اون شخص ریچارد بود . گاهی اوقات خودت هم تحت تاثیر این حرفاش قرار می گرفتی . ولی به هرحال ، همه اینا یه معامله ست حتی با وجود اینکه حس میکردی حرفاش واقعی به نظر میان ، توانایی باور کردنشون رو نداشتی . اینکه واقعا همچین حسی داشته باشه ، خیلی احمقانه ست!
شرمنده دیر پارت میدم و کوتاهن ولی سعی میکنم روزهای پنجشنبه و جمعه چندتا پارت بدم چون این دو روز ، کارام کمتره 😁
خدمتکار در رو باز کرد و پدر و مادر ریچارد اومدن داخل ریجینا و هرمان میلر . بعد از خوش آمد گویی ، رفتین و نشستین . تو و ریچارد کنار هم و اون دو نفر هم رو به روتون واقعا نمی دونستی قراره این دفعه چه حرفی بزنن ولی اصلا حس خوبی نداشتی
(دقایقی بعد)
ریجینا فنجون قهوه اش رو روی میز گذاشت و حالتی به خودش گرفت که همیشه موقعی که میخواد یه بحث مهمی رو شروع کنه ، میگیره . عالی شد!
《 خب ما به خاطر اینکه از یه چیزی مطلع بشیم اومدیم اینجا . یه برنامه ای که همش داره عقب میوفته》
و هرمان ادامه داد :
《 مراسم ازدواجتون》
انگار ریچارد توقع این حرف رو داشت
《 یعنی میخواین کاری کنین که مطمئن باشین من و رونیکا از هم جدا نمیشیم؟》
بر طبق گفته ریچارد ، یکی از قوانین خاندان اونها اینه که درصورت ازدواج با یک نفر ، دیگه نمیتونن از اون شخص جدا بشن . این نشون دهنده وفاداریشونه و توی کار هم این ویژگی خیلی براشون مفیده . البته به نظر تو قانون عجیبیه
《 یعنی واقعا درباره ام اینجوری فکر میکنین؟ درسته که من از همچین روابطی خوشم نمیومد ولی...》
دستت رو گرفت و ادامه داد :
《 از وقتی با رونیکا آشنا شدم ، این حس رو ندارم . به نظرم اون واقعا توانایی تغییر دادنم رو داشته》
اگه می خواستی بهترین بازیگر و دروغگوی دنیارو معرفی کنی ، قطعا اون شخص ریچارد بود . گاهی اوقات خودت هم تحت تاثیر این حرفاش قرار می گرفتی . ولی به هرحال ، همه اینا یه معامله ست حتی با وجود اینکه حس میکردی حرفاش واقعی به نظر میان ، توانایی باور کردنشون رو نداشتی . اینکه واقعا همچین حسی داشته باشه ، خیلی احمقانه ست!
شرمنده دیر پارت میدم و کوتاهن ولی سعی میکنم روزهای پنجشنبه و جمعه چندتا پارت بدم چون این دو روز ، کارام کمتره 😁
۴.۴k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.