اره دیگه امیدوارم راضی باشید
میز شام رو آماده کرد و آهیون اومد پایین. هردو نشستن سر میز و راجب اتفاقات باحالی که داشتن حرف میزدن البته بیشتر آهیون جیمین ساکت بهش گوش میداد....
شام تموم شد و آهیون گفت که زیادی خستس و رفت توی اتاقش...
و حالا این جیمین بود که باید منتظر اومدن یونگی باشه...
گوشیشو برداشت و یکم آهنگ گذاشت که گوش بده...
ساعت نزدیکای ۱۱ بود و هنوز یونگی نیومده بود...
دیگه باید بهش زنگ میزد....پس شمارشو گرفت و منتظر شد...
- یونیی کجایی لعنتیییی!
+ ببخشید شما چه نسبتی با بیمار دارید؟
- بیمار؟ اصلا شما کی هستید؟
+ شما با مین یونگی تماس گرفتید درسته؟
- بله...
+ ایشون چند دقیقه قبل تصادف کردن و ما توی راه بیمارستان هستیم...
- کدوم بیمارستان ؟
تقریبا با صدای بلند گفت
+ بیمارستان هانول...
- ممنون.
و تلفن رو قطع کرد...
چه اتفاقی داشت میوفتاد ؟ یونگی تصادف کرده بود؟؟؟
آهیون که از صدای داد جیمین بیدار شده بود با دیدن حال آشفتش رفت کنارش
~چی شده اوپا!؟
- یون...یونگی...ت..تصادف...ک..کرده...
................
Continues...
شام تموم شد و آهیون گفت که زیادی خستس و رفت توی اتاقش...
و حالا این جیمین بود که باید منتظر اومدن یونگی باشه...
گوشیشو برداشت و یکم آهنگ گذاشت که گوش بده...
ساعت نزدیکای ۱۱ بود و هنوز یونگی نیومده بود...
دیگه باید بهش زنگ میزد....پس شمارشو گرفت و منتظر شد...
- یونیی کجایی لعنتیییی!
+ ببخشید شما چه نسبتی با بیمار دارید؟
- بیمار؟ اصلا شما کی هستید؟
+ شما با مین یونگی تماس گرفتید درسته؟
- بله...
+ ایشون چند دقیقه قبل تصادف کردن و ما توی راه بیمارستان هستیم...
- کدوم بیمارستان ؟
تقریبا با صدای بلند گفت
+ بیمارستان هانول...
- ممنون.
و تلفن رو قطع کرد...
چه اتفاقی داشت میوفتاد ؟ یونگی تصادف کرده بود؟؟؟
آهیون که از صدای داد جیمین بیدار شده بود با دیدن حال آشفتش رفت کنارش
~چی شده اوپا!؟
- یون...یونگی...ت..تصادف...ک..کرده...
................
Continues...
۸۶۱
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.