تک پارتی ( درخواستی )
تک پارتی ( درخواستی )
« مشخصات »
سلام من نیایش هستم ☺️ ۲۲ سالمه و توی یه عمارت کار می کنم که ارباب بدجنسی داره ( دور از جون بچم 🥺 )
ولی تازگیا ارباب رفتارش باهام عجیب شده و کمتر بهم گیر میده
« ویو نیایش »
داشتم مث روزای دیگه کارامو می کردم که یه ظرف افتاد شکست و همون موقع ارباب اومد
تهیونگ : نیایش ( باداد )
اولش فکر کردم به خاطر ظرف داره سرم داد میزنه که یهو گفت
: چرا گذاشتی اون لاشی نزدیکت شه ( با داد )
خواستم حرف بزنم که گفت باستو دربیار ( منحرف نشید 🙄 )
درآودم که شروع کرد منو زدن منم هی گریه می کردم بعدش اومد جلوم خواستم حرف بزنم زد تو گوشم و گفت : تو حق نداری نزدیک پسری به جز من بشی فهمیدی ( با داد )
نیایش : لعنتی .. اون برادرم بود ( با جیغ ) و بعدشم بیهوش شد
« ویو تهیونگ »
وقتی اون حرفو شنیدم سریع براید استایل بغلش کردم و بردمش و گذاشتمش رو تختم و یه لباس تنش کردم و دکترو خبر کردم
( علامت دکتر & )
تهیونگ : آقای دکتر حالش خوب میشه ( با بغض )
& : ضربه های بدی بهش خورده ... میشه بپرسم چه تفاقی افتاده ؟
تهیونگ : یکی از بادیگاردام اونو داشت میزد
& : با چی ؟
تهیونگ : با ... با . شلاق
& : وای خدای من ، به هر حال خون زیادی ازشون رفته و باید مراقبش باشید ... در ضمن ایشون ... ایشون ... عا راستش چی جوری بگم
تهیونگ : چی شده مگه ؟
& : ایشون ممکنه اصلن به هوش نیان
تهیونگ : یعنی چی ؟ ( با داد )
& : از آزمایشاتش فهمیدیم که کم خونی بسیار زیادی داره و معلومه که غذا کم می خورده
تهیونگ : حالا چی کار میشه کرد ( با بغض )
& : باید صبر کنیم سرمشون تموم بشه
« برش زمانی »
سرم نیایش تموم شده بود و تهیونگ داشت همش خودشو سرزنش می کرد که انگار یه نفر اسمشو صدا زد
نیایش : ارباب ( با بی حالی )
تهیونگ : بالاخره به هوش اومدی ؟ دکتر
& : خوشبختانه به هوش اومدن ... سرگیجه نداری
نیایش : نه
& : ضعف و حالت تهوع چی ؟
نیایش : یکم ضعف دارم همین
& : خب من بهتون برای زخماتون و ضعفتون دارو می نویسم حتما سر وقتش بخورید
نیایش : بله .. ممنون
دکتر رفت و تهیونگ سریع رفت پیش نیایش
تهیونگ : ب .. ببخشید
نیایش : چرا نزاشتی حرفمو بزنم تا به این روز نیوفتم ( با گریه )
تهیونگ : بیا اینجا ( تهیونگ نیایشو بغل کرد )
بعد چند دقیقه
تهیونگ : نیایش
نیایش : بله ارباب
تهیونگ : میشه دیگه ارباب صدام نزنی و به جای اون ... ددی صدام کنی ؟ ... چون دوست دارم
و بعدم تهیونگ لبای نیایشو می بوسید و بعد از هم جدا شدن
نیایش : ددی
تهیونگ : جونم
نیایش : دوست دارم
تهیونگ : منم
و بعد دوباره همو بوسیدن
از نیایش جون به دلیل تاخیر معذرت می خوام امیدوارم خوشت اومده باشه ❤️
نظراتتون رو بگید در موردش 😇
بچه ها بازم میگم اگه درخواستی دارید بگید 💋
« مشخصات »
سلام من نیایش هستم ☺️ ۲۲ سالمه و توی یه عمارت کار می کنم که ارباب بدجنسی داره ( دور از جون بچم 🥺 )
ولی تازگیا ارباب رفتارش باهام عجیب شده و کمتر بهم گیر میده
« ویو نیایش »
داشتم مث روزای دیگه کارامو می کردم که یه ظرف افتاد شکست و همون موقع ارباب اومد
تهیونگ : نیایش ( باداد )
اولش فکر کردم به خاطر ظرف داره سرم داد میزنه که یهو گفت
: چرا گذاشتی اون لاشی نزدیکت شه ( با داد )
خواستم حرف بزنم که گفت باستو دربیار ( منحرف نشید 🙄 )
درآودم که شروع کرد منو زدن منم هی گریه می کردم بعدش اومد جلوم خواستم حرف بزنم زد تو گوشم و گفت : تو حق نداری نزدیک پسری به جز من بشی فهمیدی ( با داد )
نیایش : لعنتی .. اون برادرم بود ( با جیغ ) و بعدشم بیهوش شد
« ویو تهیونگ »
وقتی اون حرفو شنیدم سریع براید استایل بغلش کردم و بردمش و گذاشتمش رو تختم و یه لباس تنش کردم و دکترو خبر کردم
( علامت دکتر & )
تهیونگ : آقای دکتر حالش خوب میشه ( با بغض )
& : ضربه های بدی بهش خورده ... میشه بپرسم چه تفاقی افتاده ؟
تهیونگ : یکی از بادیگاردام اونو داشت میزد
& : با چی ؟
تهیونگ : با ... با . شلاق
& : وای خدای من ، به هر حال خون زیادی ازشون رفته و باید مراقبش باشید ... در ضمن ایشون ... ایشون ... عا راستش چی جوری بگم
تهیونگ : چی شده مگه ؟
& : ایشون ممکنه اصلن به هوش نیان
تهیونگ : یعنی چی ؟ ( با داد )
& : از آزمایشاتش فهمیدیم که کم خونی بسیار زیادی داره و معلومه که غذا کم می خورده
تهیونگ : حالا چی کار میشه کرد ( با بغض )
& : باید صبر کنیم سرمشون تموم بشه
« برش زمانی »
سرم نیایش تموم شده بود و تهیونگ داشت همش خودشو سرزنش می کرد که انگار یه نفر اسمشو صدا زد
نیایش : ارباب ( با بی حالی )
تهیونگ : بالاخره به هوش اومدی ؟ دکتر
& : خوشبختانه به هوش اومدن ... سرگیجه نداری
نیایش : نه
& : ضعف و حالت تهوع چی ؟
نیایش : یکم ضعف دارم همین
& : خب من بهتون برای زخماتون و ضعفتون دارو می نویسم حتما سر وقتش بخورید
نیایش : بله .. ممنون
دکتر رفت و تهیونگ سریع رفت پیش نیایش
تهیونگ : ب .. ببخشید
نیایش : چرا نزاشتی حرفمو بزنم تا به این روز نیوفتم ( با گریه )
تهیونگ : بیا اینجا ( تهیونگ نیایشو بغل کرد )
بعد چند دقیقه
تهیونگ : نیایش
نیایش : بله ارباب
تهیونگ : میشه دیگه ارباب صدام نزنی و به جای اون ... ددی صدام کنی ؟ ... چون دوست دارم
و بعدم تهیونگ لبای نیایشو می بوسید و بعد از هم جدا شدن
نیایش : ددی
تهیونگ : جونم
نیایش : دوست دارم
تهیونگ : منم
و بعد دوباره همو بوسیدن
از نیایش جون به دلیل تاخیر معذرت می خوام امیدوارم خوشت اومده باشه ❤️
نظراتتون رو بگید در موردش 😇
بچه ها بازم میگم اگه درخواستی دارید بگید 💋
۱۱.۹k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.