رویا؟...
درحال کار کردن با لپتاپم بودم که صدای در اومد
برگشتم و با دوست دختر ریزه میزم مواجه شدم
به سمتم اومد و گفت بیا رو صندلی بشین و منم نشستم و اون هم نشست
بهم گفت: حوصلم سر رفته بیا یه کاری کنیم فقط نمیدونم چی کار
خندیدم و گفتم: شاید من میدونم و دستم رو روی کمرش گذاشتم و با تمام توانم بغلش کردم
بعد از چند ثانیه ازش جدا شدم که گفت: اه بابا بی جنبه له شدم اصلا من رفتم بخوابم شبت بخیر
با لبخند گفتم: شب تو هم بخیر
و رفت و در رو بست
خودم رو روی تخت رها کردم...
با خودم فکر کردم و گفتم: کاشکی این رویا واقعی بود و تو هنوز پیش من بودی و ترکم نمیکردی عشق من...
برگشتم و با دوست دختر ریزه میزم مواجه شدم
به سمتم اومد و گفت بیا رو صندلی بشین و منم نشستم و اون هم نشست
بهم گفت: حوصلم سر رفته بیا یه کاری کنیم فقط نمیدونم چی کار
خندیدم و گفتم: شاید من میدونم و دستم رو روی کمرش گذاشتم و با تمام توانم بغلش کردم
بعد از چند ثانیه ازش جدا شدم که گفت: اه بابا بی جنبه له شدم اصلا من رفتم بخوابم شبت بخیر
با لبخند گفتم: شب تو هم بخیر
و رفت و در رو بست
خودم رو روی تخت رها کردم...
با خودم فکر کردم و گفتم: کاشکی این رویا واقعی بود و تو هنوز پیش من بودی و ترکم نمیکردی عشق من...
۵۴۷
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.