پارت ۱۱
صبح از خواب بیدار شدم با چهره جونگ کوک مواجح شدم قشنگ ترین تصویری بود که دیدم خشن و جذاب به لباش نگاه کردم و روشونو دست کشیدم آروم بعد آروم بوس کردم چون نمی تونستم دلبکنم بیشتر همونجوری موندم که حس کردم داره همراهی میکنه دستشو رو صورتم گذاشت چشماشو باز کرد جدا شدم کوک:سر صبحی دلبری میکنی خوشگله میدونی دیوونتمو دلبری میکنی من:واسه اول صبح بعد نیست کوک:اصلا حس میکنم قراره تا آخر شب رو ابرا راه برم خیلی شیرینی تو خندیدم من:بسه دیگه مزه نریز بلند شدم رفتم لباس عوض کردم کوک:من لباس ندارم من:اومم برادرم فکر کنم خوابه یواشکی برمیدارم رفتم تو اتاق سوهو یه لباس خوب برداشتم رفتم تو اتاق جونگ کوک لباس رو تنش کرد و بعد اومد بیرون صبحونه بخوره من:چقدر بهت میاد همون موقع سوهو اومد سوهو:این لباس من نیست من:چرا هست سوهو:چرا همش لباسا منو میدی من:خوب لباس نداشت سوهو:ایشش من:هی سوهو اگه هنوز دشمنی باهاش داری ما با بابا داریم تا خودش و از اونجایی که من دوسش دارم پس باید قبولش کنی اون بخاطر ما قبیلشو ول کرد و توهمنباید اینجوری رفتار کنی کوک:نهمن مشکلی ندارم خوشم میاد حرص میخوره سوهو:توو من:سوهو سوهو:ولی بازم سعی داشت تو رو بکشه همون موقع عصبی شد با مشت زد رو میز بلند شد رفت سمتش یقه سوهو رو گرفت کوک:ببین منو من اگه میخواستم خواهر تو رو بکشم همون موقع فهمیدم یه پریه میکشتمش ولی عاشقش شدم الانم حق نداری اون موقع رو به یاد بیاری و از قصر رفت من:اوففف سوهو سوهو:چطور جرعت میکنه با منی که رئیسم اینطوری رفتار کنه من:ببین سوهو اون الان پسر عمویه ما میشه باید مثل خانوادمون باهاش رفتار کنیم وقتی به خانواده خودش بخاطر خواهرت پشت کرد پس خیلی تنهاس پس باهاش دشمن نباش حداقل اگه من آجیتم و خوشحالیم برات مهمه یادته مامان چی گفت رفتم سریع بیرون همون موقع یکی آروم دستمو گرفت من:کجا میخوای بری کوک:برادرت به بودن من اینجا راضی نیست بهتره برم خونه خودم من:خیلی شرمنده کوک:مهم نیست عزیزم اگه فکر میکنه در خطری ازت فاصله میگیرم داشت میرفت که گفتم من:ازم فاصله نگیر مهم اینه من دوست دارم تا وقتی تو کنارم باشی هیچیم نمیشه بهت اطمینان دارم خرگوش هیچ وقت از جفتش جدا نمیشه من و توهم تا آخرش کنار همیم همزمان گفتیم قول میدم
خندیدیم
حمایت کنید😊
خندیدیم
حمایت کنید😊
۳۱.۷k
۲۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.