عشق در نگاه اول پارت ۱۲
ویو ا.ت
میزو چیده بودم و منتظر بودم تا بیان بابای کوک از اولیش تست کرد که یونا گفت : بدمزست پدر نه این دختره اصلا آشپزیش خوب نیست
کوک : یونا بفهم چی میگی
بابای کوک یهو یه لبخند روی لبش نشست
پ کوک : خیلی خوشمزه ست فکر نمیکردم انقدر استعداد توی آشپزی داشته باشی
کوک : ا.ت کارت عالی بود (آروم)
م کوک : دخترم خیلی خوشمزه ست دستت درد نکنه
ا.ت : نوش جان (بالبخند)
چند روز بعد
ویو ا.ت
الان چند روزه که دارم خونه ی مامان بابای کوک زندگی میکنم روی مبل نشسته بودم و داشتم با کوک تلویزیون نگاه میکردم که بابای کوک اومد پایین
پ کوک : دخترم بیا توی اتاقم کوک توهم بیا
ا.ت و کوک : چشم
ا.ت : کوک یعنی بابات چه کارمون داره(باترس)
کوک : نترس عشقم الان میریم میفهمیم
ا.ت : دستمو گرفت و رفتیم توی اتاق و در زدیم
پ کوک : بیاین تو
ا.ت : رفتیم و روی مبل اتاق بابای کوک نشستیم
پ کوک : ببین دخترم تو توی این چند روز خودتو به من ثابت کردی از رفتارات از عشقت به جونگکوک فهمیدم که دوسش داری شما میتونین باهم باشین
ویو ا.ت
وقتی اینو گفت انگار دنیا رو بهم دادن بابای کوک بلند شد رفت داشتم به کوک نگاه میکردم اونم به من نگاه میکرد که پریدیم بغل هم
پرش زمانی به شب
کوک : بابا من میخوام با ا.ت توی یه خونه زندگی کنم
پ کوک : باشه پسرم ولی یونا چی ؟
کوک : اون خودش داره با دوست پسرش میگرده
پ کوک : باشه پسرم برید
ا.ت : مادر جون پدر جون ازتون ممنونم توی این مدت مزاحمتون شدم شما دقیقا مثل پدر و مادر خودم برام بودین ممنونم از محبت هاتون
م کوک : خواهش میکنم دخترم کاری نکردیم(بالبخند)
پ کوک : ا.ت جان حواست باشه کوک اذیتت کرد بیا به خودم بگو تا حسابشو برسم
ا.ت : چشم (باخنده)
کوک : عه بابا
ویو ا.ت
از مامان بابای کوک خداحافظی کردم و رفتیم به سمت خونمون
کوک: خوش اومدی عزیزم
ا.ت : کوک ما که هنوز ازدواج نکردیم (باخنده)
کوک : بلاخره که میکنیم
ویو کوک
رفتم توی اتاق رفتم یه دوش چند دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون که دیدم ا.ت خوابش برده
کوک : آیی کیوت من رفتم کنارش بغلش کردم و خوابیدم
پرش زمانی به فردا صبح ..........
میزو چیده بودم و منتظر بودم تا بیان بابای کوک از اولیش تست کرد که یونا گفت : بدمزست پدر نه این دختره اصلا آشپزیش خوب نیست
کوک : یونا بفهم چی میگی
بابای کوک یهو یه لبخند روی لبش نشست
پ کوک : خیلی خوشمزه ست فکر نمیکردم انقدر استعداد توی آشپزی داشته باشی
کوک : ا.ت کارت عالی بود (آروم)
م کوک : دخترم خیلی خوشمزه ست دستت درد نکنه
ا.ت : نوش جان (بالبخند)
چند روز بعد
ویو ا.ت
الان چند روزه که دارم خونه ی مامان بابای کوک زندگی میکنم روی مبل نشسته بودم و داشتم با کوک تلویزیون نگاه میکردم که بابای کوک اومد پایین
پ کوک : دخترم بیا توی اتاقم کوک توهم بیا
ا.ت و کوک : چشم
ا.ت : کوک یعنی بابات چه کارمون داره(باترس)
کوک : نترس عشقم الان میریم میفهمیم
ا.ت : دستمو گرفت و رفتیم توی اتاق و در زدیم
پ کوک : بیاین تو
ا.ت : رفتیم و روی مبل اتاق بابای کوک نشستیم
پ کوک : ببین دخترم تو توی این چند روز خودتو به من ثابت کردی از رفتارات از عشقت به جونگکوک فهمیدم که دوسش داری شما میتونین باهم باشین
ویو ا.ت
وقتی اینو گفت انگار دنیا رو بهم دادن بابای کوک بلند شد رفت داشتم به کوک نگاه میکردم اونم به من نگاه میکرد که پریدیم بغل هم
پرش زمانی به شب
کوک : بابا من میخوام با ا.ت توی یه خونه زندگی کنم
پ کوک : باشه پسرم ولی یونا چی ؟
کوک : اون خودش داره با دوست پسرش میگرده
پ کوک : باشه پسرم برید
ا.ت : مادر جون پدر جون ازتون ممنونم توی این مدت مزاحمتون شدم شما دقیقا مثل پدر و مادر خودم برام بودین ممنونم از محبت هاتون
م کوک : خواهش میکنم دخترم کاری نکردیم(بالبخند)
پ کوک : ا.ت جان حواست باشه کوک اذیتت کرد بیا به خودم بگو تا حسابشو برسم
ا.ت : چشم (باخنده)
کوک : عه بابا
ویو ا.ت
از مامان بابای کوک خداحافظی کردم و رفتیم به سمت خونمون
کوک: خوش اومدی عزیزم
ا.ت : کوک ما که هنوز ازدواج نکردیم (باخنده)
کوک : بلاخره که میکنیم
ویو کوک
رفتم توی اتاق رفتم یه دوش چند دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون که دیدم ا.ت خوابش برده
کوک : آیی کیوت من رفتم کنارش بغلش کردم و خوابیدم
پرش زمانی به فردا صبح ..........
۸.۱k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.