بی تو نمی تونم P1
سلام اسم من لیا هست.
من و دوستم آلیا با هم زندگی میکنم.
ما وضعمون خیلی خوبی ولی دوست داشتیم مستقل باشیم. و بگم ما یک آرمی دو آتیشه هستیم.
امروز فن ساین بی تی اس بود و من از قبل دو تا بلیط خریده بودم.
من بایسم کوکی بود و آلیا تهیونگ
ظهر آمادی شدیم و ساعت ۲ ظهر ۸رکت کردیم به سمت فن ساین
وقتی رسیدیم منو آلیا با دوتا کیسه پر هدیه اومده بودیم. به اطراف نگاه کردم
و دیدم جونگ کوک داره منو نگاه میکنه.
ویو کوکی
امروز فن ساین داشتیم
منم طبق معمول تو اتاق داشتم لباس میپوشیدم با هما اعضا به سمت سالن فن ساین حرکت کردیم وقتی رسیدیم یهو چشمم به یه دختر افتاد خیلی کیوت بود به بادیگارد گفتم بعد اینکه رد شد شمارش رو برام بگیر.
ویو لیا
بعد اینکه نوبت من و آلیا شو اول من رفتم وقتی به نماجون رسیدم هدیشو دادم براش یه ساعت که با الماس ساخته شده بود گرفته بودم.
بعدی نوبت جین که براش یه گوشی که مال شرکت بابام بود دادم به بقیه حتا نامجون
بعد که نوبت کوکی شد
........
پایان
تا پارت بعد در خماری بمانید
.....
من و دوستم آلیا با هم زندگی میکنم.
ما وضعمون خیلی خوبی ولی دوست داشتیم مستقل باشیم. و بگم ما یک آرمی دو آتیشه هستیم.
امروز فن ساین بی تی اس بود و من از قبل دو تا بلیط خریده بودم.
من بایسم کوکی بود و آلیا تهیونگ
ظهر آمادی شدیم و ساعت ۲ ظهر ۸رکت کردیم به سمت فن ساین
وقتی رسیدیم منو آلیا با دوتا کیسه پر هدیه اومده بودیم. به اطراف نگاه کردم
و دیدم جونگ کوک داره منو نگاه میکنه.
ویو کوکی
امروز فن ساین داشتیم
منم طبق معمول تو اتاق داشتم لباس میپوشیدم با هما اعضا به سمت سالن فن ساین حرکت کردیم وقتی رسیدیم یهو چشمم به یه دختر افتاد خیلی کیوت بود به بادیگارد گفتم بعد اینکه رد شد شمارش رو برام بگیر.
ویو لیا
بعد اینکه نوبت من و آلیا شو اول من رفتم وقتی به نماجون رسیدم هدیشو دادم براش یه ساعت که با الماس ساخته شده بود گرفته بودم.
بعدی نوبت جین که براش یه گوشی که مال شرکت بابام بود دادم به بقیه حتا نامجون
بعد که نوبت کوکی شد
........
پایان
تا پارت بعد در خماری بمانید
.....
۹.۶k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.