فراموشی* پارت11
دازای با خنده گفت: هاهاهاهااااااا! بلاخره اعتراف کردی کوتوله ای. کو.. تو.. له!
چویا: نخیرم من کوتوله نیستم.
دازای:چرا هستی.
چویا: من.. کوتوله نیستــــم!
دازای: خودت همین الان گفتی من کوتوله ام.
چویا: من کوتوله نیستم تو درازی!
دازای: درسته من درازم تو کوتوله ای.
چویا: نه نیستم!
دازای: خیلیـ...
کونیـ:بسه دازای اینقدر اذیتش نکن.
دازای: باشه ولی با این حال چویا کوتوله است.
چویا: من کوتوله نیستم فقط از تو کمی قدم کوتاه تره
دازای: باشه بابا باشه.
اـم راستی کلاهت کو؟(اینجا چویا یه هودی صورتی پوشیده و البت چویا همیشه کلاهشو میزد بخاطر همین برای دازای سوال بود.)
چویا: منظورت همونیه که قدیمی بود؟
دازای: اره!
چویا: خب راستش.. از اون کلاه بدم میاد.
با این حرف چویا دازای قیافه ی پوکر و ناراحتی به خودش گرفت ولی بعد چهره ـش عصبانی شد.
محکم از مچ دست چویا گرفت که چویا فکر کرد الانه که دستش بشکنه دازای با بی رحمی گفت: برمیگردیم.
و راهشو به سمت خونه کج کرد همه از کار دازای تعجب کردن.
چویا: هـ.. هی
دازای انقدر تند میرفت که کرپ چویا از دستش افتاد و به پشت سرش نگاه کرد و دوباره به سمت دازای برگشت با همون دست سعی میکرد دست دازای رو شل کنه ولی دازای دستشو محکم تر مچشو فشار داد که باعث شد چویا بگه: هـ.. هی دستـ.. تو شل کن درد داره.
دازای کمی دستشو شل کرد ولی هنوز تند میرفت چویا زیادی ناراحت بود و سعی داشت دستشو بیرون بکشه.
*گذر زمان*دم در خونه دازای
چویا بلاخره دستشو از دست دازای بیرون میکشه و دازای به سمتش برمیگرده اما چویا با عصبانیت و داد گفت: میفهمی برای من الان سخته که هیچی یادم نمیاد؟ اصلا تو درکی از این حادثه داری؟ از موقعی که تصادف کردم اصلا خوشحال نبودم ولی امروز با بعضی از اونا اشنا شدم که میگفتن دوستم بودن واقعا که خیلی عوضی و پستی.
دازای: چو.. چویا من.. من.. متاسـ..
چویا: خفه شــــو!
و با عصبانیت میره داخل. دازای هم که خیلی پشیمون بود رفت داخل. چویا چند پله بالا رفته بود که: سلام شازده کوچولوی من.
دایما بود چویا محلی نذاشت و رفت توی اتاقش و درم پشت سرش بست. از اون طرفم دازای هم رفت تو اتاقش دایما هم که گیج و سرگردون بود رفت کنار در اتاقِ دازای وایساد و در زد.
دازای: بله؟
دایما: میتونم بیام تو؟
دازای: بیا.
دایما درو باز کرد و رفت داخل و گفت: چیکار کردی که شازده کوچولوی من ناراحت شده؟
دازای با عصبانیت روشو به دایما میکنه و میگه:
ادامه دارد...
اهههه اینم از این پارت. ببخشید که کم شد.
تا پارت بعد بایییی👋🏻👋🏻
چویا: نخیرم من کوتوله نیستم.
دازای:چرا هستی.
چویا: من.. کوتوله نیستــــم!
دازای: خودت همین الان گفتی من کوتوله ام.
چویا: من کوتوله نیستم تو درازی!
دازای: درسته من درازم تو کوتوله ای.
چویا: نه نیستم!
دازای: خیلیـ...
کونیـ:بسه دازای اینقدر اذیتش نکن.
دازای: باشه ولی با این حال چویا کوتوله است.
چویا: من کوتوله نیستم فقط از تو کمی قدم کوتاه تره
دازای: باشه بابا باشه.
اـم راستی کلاهت کو؟(اینجا چویا یه هودی صورتی پوشیده و البت چویا همیشه کلاهشو میزد بخاطر همین برای دازای سوال بود.)
چویا: منظورت همونیه که قدیمی بود؟
دازای: اره!
چویا: خب راستش.. از اون کلاه بدم میاد.
با این حرف چویا دازای قیافه ی پوکر و ناراحتی به خودش گرفت ولی بعد چهره ـش عصبانی شد.
محکم از مچ دست چویا گرفت که چویا فکر کرد الانه که دستش بشکنه دازای با بی رحمی گفت: برمیگردیم.
و راهشو به سمت خونه کج کرد همه از کار دازای تعجب کردن.
چویا: هـ.. هی
دازای انقدر تند میرفت که کرپ چویا از دستش افتاد و به پشت سرش نگاه کرد و دوباره به سمت دازای برگشت با همون دست سعی میکرد دست دازای رو شل کنه ولی دازای دستشو محکم تر مچشو فشار داد که باعث شد چویا بگه: هـ.. هی دستـ.. تو شل کن درد داره.
دازای کمی دستشو شل کرد ولی هنوز تند میرفت چویا زیادی ناراحت بود و سعی داشت دستشو بیرون بکشه.
*گذر زمان*دم در خونه دازای
چویا بلاخره دستشو از دست دازای بیرون میکشه و دازای به سمتش برمیگرده اما چویا با عصبانیت و داد گفت: میفهمی برای من الان سخته که هیچی یادم نمیاد؟ اصلا تو درکی از این حادثه داری؟ از موقعی که تصادف کردم اصلا خوشحال نبودم ولی امروز با بعضی از اونا اشنا شدم که میگفتن دوستم بودن واقعا که خیلی عوضی و پستی.
دازای: چو.. چویا من.. من.. متاسـ..
چویا: خفه شــــو!
و با عصبانیت میره داخل. دازای هم که خیلی پشیمون بود رفت داخل. چویا چند پله بالا رفته بود که: سلام شازده کوچولوی من.
دایما بود چویا محلی نذاشت و رفت توی اتاقش و درم پشت سرش بست. از اون طرفم دازای هم رفت تو اتاقش دایما هم که گیج و سرگردون بود رفت کنار در اتاقِ دازای وایساد و در زد.
دازای: بله؟
دایما: میتونم بیام تو؟
دازای: بیا.
دایما درو باز کرد و رفت داخل و گفت: چیکار کردی که شازده کوچولوی من ناراحت شده؟
دازای با عصبانیت روشو به دایما میکنه و میگه:
ادامه دارد...
اهههه اینم از این پارت. ببخشید که کم شد.
تا پارت بعد بایییی👋🏻👋🏻
۶.۸k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.