پارت 27
پارت 27
#قاتل_من
ویو/ات
کمد دیواری رو بازم کردم و هر چه لیوان مشروب پایه دار بود از کمد در آوردم و تو ظرفشویی ریختم و لوله آب و باز کردم و شروع به شستن لیوانا کردم بعد دونه دونه اونا تو سبد گذاشتم که ابشون گرفته بشه سبدو برداشتم و روی میز جزیره گذاشتم و شروع کردم یکی یکی خشک کردن لیوانا با پارچه...چند دقیقه بعد لیوانا خشک شدن و اونا را به سمت سالن بردم و رو هر میز ۶ تا لیوان گذاشتم چون میزا شش نفره بود...و شیش تا پیش دستی با یه چاقو و چنگال پیش هر لیوان گذاشتم...و بشقاب های کیک و شیرینی رو پر کردم و روی هر میز دوتا گذاشتم....
یکم عقب تر رفتم و نگاهی به نما و تزئین عمارت کردم... زیادی شیک شده و همه چی مرتب و سرجاش بود... روی مبل نشستم و ب حرفای دیروز تهیونگ فک میکردم اون گف باید عمارت تمیز کنم و حق ندارم تو مراسم شرکت کنم وحتی حق ندارم از اتاقم بیرون برم...اشکامو پاک کردم و پیش خودم گفت اصلا مهم نیست اون فقط یه شبه و زیادیم چیز خاصی نیست... با باز شدن در عمارت ب خودم اومدم و از جام بلندشدم...که کوک وارد شد...
کوک: سلام...
ا/ت : تعظیم کوچیکی کرد) سلامم
کوک: خسته نباشی...
ا/ت : سلامت باشید جناب...
کوک: بیا برات یه سری وسایل آوردم... در ضمن این لباس واسه مراسم امشبه...
ا/ت : چیی؟ لباس؟ برا من ؟
کوک: اره واس تو...
ا/ت : برای مراسم امشب ولی من قرار نیس تو اون مراسم شرکت کنم...
کوک: باید شرکت کنی..زود باش آماده شو قبل از اینکه مهمونا برسن....
کوک: ولی من اجازه ندارم...جناب کیم گفتن به هیچ وجه اجازه شرکت در اون مراسم ندارم و باید قبل از رسیدن مهمونا تو اتاقم باشم...
کوک: تو نگران نباش من با تهیونگ حرف میزنم
دوست دارم اون لباسی ک واست خرید مو تو تنت ببینم...
ا/ت : هنگ کرده و با دهن باز ب کوک زل زده... ( ک این چی داره میگه؟
کوک: به چی نگا میکنی برو آماده شو
ا/ت ولی...ولییی
کوک: حرف نباشههه برو آماده شو وقت نداریم...
ویو/ات
به سمت اتاقم رفتم و سایلی که کوک آورده بود نگاه کردم کلی لباس های خونگی و یه سری وسایل دیگ .....
پلاستیک دوم باز کردم....چییی؟ لباس مجلسی اونم سیاه و اینقد کوتاه ینی واقعا اون میخواد من اینو برای امشب بپوشم...لباس رو در آوردم و رو خودم براندازش کردم عجب لباس قشنگی...کاملا سایزم بود آخ کوک از کجا سایزم و بلده واقعا نمیدونم چی بگم...
برگشتم و نگاهی به پلاستیک کردم یه جعبه کوچیک سلطنتی... که با مروارید های آبی و سبز تزئین شده ت پلاستیک بود... جعبه رو باز کردم... گردن بند ریز طرح پروانه با گوشواره های طرح پروانه و دستبندی ظریف و زنجیره ای که دوتا توپ کوچیک آخرش بهش اویزون شده بود و گیره ی سر سیاه لمه ک دقیقا شبیه لباس بود تو جعبه بود...
جعبه رو بستم و روی میز آرایش گذاشتم....
نمیدونم چیکار کنم...تهیونگ گفت ک حق ندارم تو مراسم امشب باشم الانم کوک میگه حتما باید باشم آخ من این وسط حرف کیو باید گوش بدم؟؟
شلوار لی با یه هودی گشاد سفید ی ک کوک آورده بود برداشتم و رفتم تو حموم اتاقم و دوش گرفتم...بعد چند دقیقه از حموم در اومدم و لباسای ک آماده کرده بودم و پوشیدم...و موهام و باحوله پیچیدم...لباسای پاره م و مستقیم توی سطل آشغال انداختم...موهام و باز کردم و شروع کردم به سشوار کشیدن موهام ...چون اگ قراره تو مراسم امشب شرکت کنم موهام و باز میزارم...
"چند مین بعد" سشوار کشیدن موهام تموم شد و برگشتم که لباسا را تو کمد بزارم...پلاستیک گرفتم اونو رو زمین خالی کردم که احساس کردم یه چیز سفت و سنگین روی لباسا افتاد برگشتم و بهش نگاه کردم شیشه ادکلن سیاه که طرح فوق العاده زیبای داشت....اونو برداشتم و بازکردم نزدیک بینیم کردم و اونو بو کردم بوی خیلی خوبی داشت بوی تلخی میداد و کلا آدمو گیج میکرد.. پافی ازش روی لباسام زدم...و یقه ای لباسمو نزدیک صورتم کردم...و بو کردم...انگار بوی این عطرو قبلا یه جا حس کرده بودم ولی کجااا؟
(اینم از ۷ پارتی ک قول داده بودم)
#قاتل_من
ویو/ات
کمد دیواری رو بازم کردم و هر چه لیوان مشروب پایه دار بود از کمد در آوردم و تو ظرفشویی ریختم و لوله آب و باز کردم و شروع به شستن لیوانا کردم بعد دونه دونه اونا تو سبد گذاشتم که ابشون گرفته بشه سبدو برداشتم و روی میز جزیره گذاشتم و شروع کردم یکی یکی خشک کردن لیوانا با پارچه...چند دقیقه بعد لیوانا خشک شدن و اونا را به سمت سالن بردم و رو هر میز ۶ تا لیوان گذاشتم چون میزا شش نفره بود...و شیش تا پیش دستی با یه چاقو و چنگال پیش هر لیوان گذاشتم...و بشقاب های کیک و شیرینی رو پر کردم و روی هر میز دوتا گذاشتم....
یکم عقب تر رفتم و نگاهی به نما و تزئین عمارت کردم... زیادی شیک شده و همه چی مرتب و سرجاش بود... روی مبل نشستم و ب حرفای دیروز تهیونگ فک میکردم اون گف باید عمارت تمیز کنم و حق ندارم تو مراسم شرکت کنم وحتی حق ندارم از اتاقم بیرون برم...اشکامو پاک کردم و پیش خودم گفت اصلا مهم نیست اون فقط یه شبه و زیادیم چیز خاصی نیست... با باز شدن در عمارت ب خودم اومدم و از جام بلندشدم...که کوک وارد شد...
کوک: سلام...
ا/ت : تعظیم کوچیکی کرد) سلامم
کوک: خسته نباشی...
ا/ت : سلامت باشید جناب...
کوک: بیا برات یه سری وسایل آوردم... در ضمن این لباس واسه مراسم امشبه...
ا/ت : چیی؟ لباس؟ برا من ؟
کوک: اره واس تو...
ا/ت : برای مراسم امشب ولی من قرار نیس تو اون مراسم شرکت کنم...
کوک: باید شرکت کنی..زود باش آماده شو قبل از اینکه مهمونا برسن....
کوک: ولی من اجازه ندارم...جناب کیم گفتن به هیچ وجه اجازه شرکت در اون مراسم ندارم و باید قبل از رسیدن مهمونا تو اتاقم باشم...
کوک: تو نگران نباش من با تهیونگ حرف میزنم
دوست دارم اون لباسی ک واست خرید مو تو تنت ببینم...
ا/ت : هنگ کرده و با دهن باز ب کوک زل زده... ( ک این چی داره میگه؟
کوک: به چی نگا میکنی برو آماده شو
ا/ت ولی...ولییی
کوک: حرف نباشههه برو آماده شو وقت نداریم...
ویو/ات
به سمت اتاقم رفتم و سایلی که کوک آورده بود نگاه کردم کلی لباس های خونگی و یه سری وسایل دیگ .....
پلاستیک دوم باز کردم....چییی؟ لباس مجلسی اونم سیاه و اینقد کوتاه ینی واقعا اون میخواد من اینو برای امشب بپوشم...لباس رو در آوردم و رو خودم براندازش کردم عجب لباس قشنگی...کاملا سایزم بود آخ کوک از کجا سایزم و بلده واقعا نمیدونم چی بگم...
برگشتم و نگاهی به پلاستیک کردم یه جعبه کوچیک سلطنتی... که با مروارید های آبی و سبز تزئین شده ت پلاستیک بود... جعبه رو باز کردم... گردن بند ریز طرح پروانه با گوشواره های طرح پروانه و دستبندی ظریف و زنجیره ای که دوتا توپ کوچیک آخرش بهش اویزون شده بود و گیره ی سر سیاه لمه ک دقیقا شبیه لباس بود تو جعبه بود...
جعبه رو بستم و روی میز آرایش گذاشتم....
نمیدونم چیکار کنم...تهیونگ گفت ک حق ندارم تو مراسم امشب باشم الانم کوک میگه حتما باید باشم آخ من این وسط حرف کیو باید گوش بدم؟؟
شلوار لی با یه هودی گشاد سفید ی ک کوک آورده بود برداشتم و رفتم تو حموم اتاقم و دوش گرفتم...بعد چند دقیقه از حموم در اومدم و لباسای ک آماده کرده بودم و پوشیدم...و موهام و باحوله پیچیدم...لباسای پاره م و مستقیم توی سطل آشغال انداختم...موهام و باز کردم و شروع کردم به سشوار کشیدن موهام ...چون اگ قراره تو مراسم امشب شرکت کنم موهام و باز میزارم...
"چند مین بعد" سشوار کشیدن موهام تموم شد و برگشتم که لباسا را تو کمد بزارم...پلاستیک گرفتم اونو رو زمین خالی کردم که احساس کردم یه چیز سفت و سنگین روی لباسا افتاد برگشتم و بهش نگاه کردم شیشه ادکلن سیاه که طرح فوق العاده زیبای داشت....اونو برداشتم و بازکردم نزدیک بینیم کردم و اونو بو کردم بوی خیلی خوبی داشت بوی تلخی میداد و کلا آدمو گیج میکرد.. پافی ازش روی لباسام زدم...و یقه ای لباسمو نزدیک صورتم کردم...و بو کردم...انگار بوی این عطرو قبلا یه جا حس کرده بودم ولی کجااا؟
(اینم از ۷ پارتی ک قول داده بودم)
۱۰.۸k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.