part8
از زبون جونگ کوک
یه دفع لرزید و تشنج کرد من:هانا افتاد تو بغلم سهیون:این دارو به قلبش بدجور صدمه میزنه الان تشنج قلبی کرده با خواهر کوچولوت خدافظی کن روان گردانم قاطیشه تهیونگ:عوضییییی کثافت میکشمت بگیرینش مامورا ریختن گرفتنش تهیونگ اومد تهیونگ:الهی قربونت برم تهیونگ از دستم گرفتش بردیمش بیمارستان
از زبون خودم
چشمامو باز کردم تو بیمارستان بودم بدنم بی حس بود گریه کردم من:داداشی جونگ کوک همون موقع چهره تهیونگ رو با جونگ کوک و دیدم تهیونگ:آبجی جونم حالت خوبه کوک:هانا خوبی سرمو تکون دادم و دستشو گرفتم من:آ آره داداشی خوبم فقط بدنم بی حسه تهیونگ:دکتر گفت بخاطر دارویه که به بدنت وارد شده الان بهت یه سرم زده زود خوب میشی من:کمکم میکنی بشینم تهیونگ:آره عزیزدلم منو نشوند جونگ کوکم تخت رو آورد بالا منو تکیه داد من:کوکی تو خوبی کوک:خوبم نگران نباش من:داداشی میشه من و با جونگ کوک تنها بزاری تهیونگ:چرا من:کارش دارم داداشی لطفاً رفت بیرون من:پسره ی احمق برا چی اومدی جلو اگه بجایه کمرت تو سرت میزد من چه خاکی تو سرم می..... همون موقع لبامو محکم بوسید دوتا مک ریز زد جدا شد کوک:خیلی ترسیدم طوریت شه بغلم کرد محکم بلاخره دستام از سری در اومد بغلش کردم نگام کرد دستمو گرفت لبامو بوسید
یه چند روز بعد حال من خوب شده بود نمیدونم چرا جونگ کوک باهام سرد بود از چی ناراحتش کردم همشم تشنج میکردم یا قلبم درد میگرفت امروز میخواستم برم اداره ببینم چش شده رفتم پیشش داشت رد میشد من:جونگ کوک هی کوک:هانا اینجا چیکارمیکنی من:اومدم تورو ببینم کوک:من کار دارم برو پیش داداشت رفت ولی من سیریش تر از اون چیزی بودم که فکر میکرد رفتم تو سریع در و بستم من:جونگ کوک میشه بدونم چی شده مگه چیکار کردم که باهام سرد شدی کوک:چون دوست ندارم دیگه من:یعنی چی مگه من اسباب بازی دست توعم با عصبانیت از پشت میزش اومد بیرون بازومو گرفت کوک:من دارم تو رو فراموش میکنم بهتره توهم فراموشم کنی یه سیلی محکم زدم تو صورتش من:عوضی نمیبخشمت دیگه از در اتاقش رفتم بیرون تا شب نرفتم خونه کلی تماس از تهیونگ کلی تماس از جونگ کوک نزدیک صد تا بود یا بیشتر
از زبون تهیونگ
داشتم با کوک دعوا میکردم من:چرا اینطوری بهش گفتی هاننننن من بهت گفتم اینجوری بهش بگی الان خواهر من بخاطر تو گم و گور شده کوک:من یا تو من که از ته دل اینارو نگفتم من عاشق خواهرت بودم و هستم اگه اون الان بیرونه بخاطر هردومونه اگر الان طوریش شه تقصیر توعهههه فهمیدییی
از زبون خودم
زنگ زدم به جونگ کوک کوک:الو هانا کجایی تو دیوونه من:هی جئون جونگ کوک یادت نره عاشقتم خیلی دوست دارم خیلی کوک:هانا برگرد من مجبور بودم من عاشقتم هنوزم
یه دفع لرزید و تشنج کرد من:هانا افتاد تو بغلم سهیون:این دارو به قلبش بدجور صدمه میزنه الان تشنج قلبی کرده با خواهر کوچولوت خدافظی کن روان گردانم قاطیشه تهیونگ:عوضییییی کثافت میکشمت بگیرینش مامورا ریختن گرفتنش تهیونگ اومد تهیونگ:الهی قربونت برم تهیونگ از دستم گرفتش بردیمش بیمارستان
از زبون خودم
چشمامو باز کردم تو بیمارستان بودم بدنم بی حس بود گریه کردم من:داداشی جونگ کوک همون موقع چهره تهیونگ رو با جونگ کوک و دیدم تهیونگ:آبجی جونم حالت خوبه کوک:هانا خوبی سرمو تکون دادم و دستشو گرفتم من:آ آره داداشی خوبم فقط بدنم بی حسه تهیونگ:دکتر گفت بخاطر دارویه که به بدنت وارد شده الان بهت یه سرم زده زود خوب میشی من:کمکم میکنی بشینم تهیونگ:آره عزیزدلم منو نشوند جونگ کوکم تخت رو آورد بالا منو تکیه داد من:کوکی تو خوبی کوک:خوبم نگران نباش من:داداشی میشه من و با جونگ کوک تنها بزاری تهیونگ:چرا من:کارش دارم داداشی لطفاً رفت بیرون من:پسره ی احمق برا چی اومدی جلو اگه بجایه کمرت تو سرت میزد من چه خاکی تو سرم می..... همون موقع لبامو محکم بوسید دوتا مک ریز زد جدا شد کوک:خیلی ترسیدم طوریت شه بغلم کرد محکم بلاخره دستام از سری در اومد بغلش کردم نگام کرد دستمو گرفت لبامو بوسید
یه چند روز بعد حال من خوب شده بود نمیدونم چرا جونگ کوک باهام سرد بود از چی ناراحتش کردم همشم تشنج میکردم یا قلبم درد میگرفت امروز میخواستم برم اداره ببینم چش شده رفتم پیشش داشت رد میشد من:جونگ کوک هی کوک:هانا اینجا چیکارمیکنی من:اومدم تورو ببینم کوک:من کار دارم برو پیش داداشت رفت ولی من سیریش تر از اون چیزی بودم که فکر میکرد رفتم تو سریع در و بستم من:جونگ کوک میشه بدونم چی شده مگه چیکار کردم که باهام سرد شدی کوک:چون دوست ندارم دیگه من:یعنی چی مگه من اسباب بازی دست توعم با عصبانیت از پشت میزش اومد بیرون بازومو گرفت کوک:من دارم تو رو فراموش میکنم بهتره توهم فراموشم کنی یه سیلی محکم زدم تو صورتش من:عوضی نمیبخشمت دیگه از در اتاقش رفتم بیرون تا شب نرفتم خونه کلی تماس از تهیونگ کلی تماس از جونگ کوک نزدیک صد تا بود یا بیشتر
از زبون تهیونگ
داشتم با کوک دعوا میکردم من:چرا اینطوری بهش گفتی هاننننن من بهت گفتم اینجوری بهش بگی الان خواهر من بخاطر تو گم و گور شده کوک:من یا تو من که از ته دل اینارو نگفتم من عاشق خواهرت بودم و هستم اگه اون الان بیرونه بخاطر هردومونه اگر الان طوریش شه تقصیر توعهههه فهمیدییی
از زبون خودم
زنگ زدم به جونگ کوک کوک:الو هانا کجایی تو دیوونه من:هی جئون جونگ کوک یادت نره عاشقتم خیلی دوست دارم خیلی کوک:هانا برگرد من مجبور بودم من عاشقتم هنوزم
۴۷.۹k
۰۳ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.