پادشاه سنگ دل من پارت 2
ویو ا/ت
داشتم توی بازار خرید می کردم که دیدم مردم به طرف میدان هجوم اوردن میدونستم چه خبره پادشاه تقریبا هر روز ی نفر رو اعدام میکرد رفتم ببینم کدوم بدبختی ی که دیدم رانگ (عشق ا/ت) نمیتونستم بیکار بشینم
ویو کوک
دستم رو ب علامت اینکه گردنش رو بزن پایین آوردم اما صدایی از میون جمعیت داد زد لطفا دست نگه دارید
ویو ا/ت
لطفا دست نگه دارید
جمعیت رو کنار زدم و جلوی پادشاه زانو زدم و گفتم
ا/ت: عالیجناب لطفا دست نگه دارید خواهش میکنم ب اون رحم کنید
کوک: نکنه تو هم میخوای بمیری ها... اون از من دزدی کرده
ا/ت: خواهش میکنم سرورم
ویو کوک
اون دختر داشت بهم التماس میکرد دلم براش سوخت.. ها چی گفتم پس اون ادم بی رحم کجا بود
چرا باید دلم بسوزه.، چیزی میگم که نتونه قبول کنه (تو ذهنش)
کوک: خب برای جون اون حاضری برده ی من شی
پچ پچ بین مردم بالا گرفت چون هرکی تا حالا بردش شده بود یا خودش خودشو راحت کرده بود یا زیر دست اون مرده بود عرق سردی روی پیشونی ا/ت نشست بغض گلوش رو گرفت
ا/ت: ب... بله
کوک: ببریدش
اونا دستای ا/ت رو با طناب بستن و به طرف. قصر بردن
(پرش زمانی به داخل قصر)
همه به کوک تعظیم کردن
کوک: اجوما زود بیا اینجا
اجوما: بله پسرم
کوک این برده ی جدید منه لباس مخصوص رو بهش بده و قوانین هم بهش بگو
اجوما: باشه پسرم،دنبالم بیا
ا/ت دنبال اجوما رفت
اجوما: عزیزم اسمت چیه
ا/ت: ا/ت
اجوما: چندسالته
ا/ت: 20
اجوما: خب دخترم این لباست( اسلاید دو) و اینجا یسری قانون هست قانون اول روی حرف ارباب حرف نزن قانون دو با ارباب بحث نکن قانون سه توی اتاق ارباب نرو
ا/ت: اجوما تو ارباب رو میشناسی؟ چه جور آدمیه
اجوما: بله عزیزم اون ادم مهربونه ولی سنگدل هم هست از وقتی که توی بیست سالگی خواهر و برادرش و همین طور پدر و مادرش رو کشتن این طوری شد
اجوما: سریع لباستو بپوش و بیا پایین
ا/ت: چشم
نظرتون رو برام کامت کنید
داشتم توی بازار خرید می کردم که دیدم مردم به طرف میدان هجوم اوردن میدونستم چه خبره پادشاه تقریبا هر روز ی نفر رو اعدام میکرد رفتم ببینم کدوم بدبختی ی که دیدم رانگ (عشق ا/ت) نمیتونستم بیکار بشینم
ویو کوک
دستم رو ب علامت اینکه گردنش رو بزن پایین آوردم اما صدایی از میون جمعیت داد زد لطفا دست نگه دارید
ویو ا/ت
لطفا دست نگه دارید
جمعیت رو کنار زدم و جلوی پادشاه زانو زدم و گفتم
ا/ت: عالیجناب لطفا دست نگه دارید خواهش میکنم ب اون رحم کنید
کوک: نکنه تو هم میخوای بمیری ها... اون از من دزدی کرده
ا/ت: خواهش میکنم سرورم
ویو کوک
اون دختر داشت بهم التماس میکرد دلم براش سوخت.. ها چی گفتم پس اون ادم بی رحم کجا بود
چرا باید دلم بسوزه.، چیزی میگم که نتونه قبول کنه (تو ذهنش)
کوک: خب برای جون اون حاضری برده ی من شی
پچ پچ بین مردم بالا گرفت چون هرکی تا حالا بردش شده بود یا خودش خودشو راحت کرده بود یا زیر دست اون مرده بود عرق سردی روی پیشونی ا/ت نشست بغض گلوش رو گرفت
ا/ت: ب... بله
کوک: ببریدش
اونا دستای ا/ت رو با طناب بستن و به طرف. قصر بردن
(پرش زمانی به داخل قصر)
همه به کوک تعظیم کردن
کوک: اجوما زود بیا اینجا
اجوما: بله پسرم
کوک این برده ی جدید منه لباس مخصوص رو بهش بده و قوانین هم بهش بگو
اجوما: باشه پسرم،دنبالم بیا
ا/ت دنبال اجوما رفت
اجوما: عزیزم اسمت چیه
ا/ت: ا/ت
اجوما: چندسالته
ا/ت: 20
اجوما: خب دخترم این لباست( اسلاید دو) و اینجا یسری قانون هست قانون اول روی حرف ارباب حرف نزن قانون دو با ارباب بحث نکن قانون سه توی اتاق ارباب نرو
ا/ت: اجوما تو ارباب رو میشناسی؟ چه جور آدمیه
اجوما: بله عزیزم اون ادم مهربونه ولی سنگدل هم هست از وقتی که توی بیست سالگی خواهر و برادرش و همین طور پدر و مادرش رو کشتن این طوری شد
اجوما: سریع لباستو بپوش و بیا پایین
ا/ت: چشم
نظرتون رو برام کامت کنید
۲۰.۳k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.