وقتی جفتشون عاشق یه دختر میشن p³⁸
زانو هاش میلرزید،قلبش درد میکرد،ذهنش درگیر بود
با چشم های که به خاطر شدت گریه رنگ خون گرفته بود، با پاهایی که تواناییِ قدم زدن نداشت، با دردی که توی قلبش جولان میداد شروع به حرکت کرد
اشک های بی صدایی که از روی گونه های خونیش سُر میخوردن و روی تی شرت سفید رنگش جا خوش میکردن براش آزار دهنده بود!
کی باور میکرد؟ حتی خودش هم باور نداشت..جئون جونگ کوک!کسی که به هیچ دختری، حتی به شاهدخت ها دل نمیباخت..الان مجنون دختری شده که عاشق رقیبشه!
لبش رو گذید و قدم هاش رو تند تر کرد.
سوزش دست های زخمیش باعث بیشتر شدن اشک هاش شده بود..
دندون هاش رو محکم تر روی لبش فشار داد و دستش رو توی جیبش گذاشت
دست های مشت شدش از روی برآمدگی جیب هاش معلوم بود..!
زینگ..زینگ..
صدای زنگ تلفنش به گوشش رسید
هوفی از سر درد کشید و گوشیش رو از جیبش بیرون آورد
صداش رو با سرفه کردن صاف کرد و دکمه answer رو کشید: الو؟؟
صدای نگران و ترسیده ا.ت توی گوشش پیچید: کوک؟ کجایی؟؟ کل خیابون رو گشتم دیوونه..کجایی؟
اشک های دوباره روی صورتش جاری شد
چرا تا میخواست به نبود ا.ت عادت کنه پیداش میشد؟؟
چشماش رو روی هم قفل کرد و جواب داد: مهم نیست کجام..به کارت برس..چند دقیقه دیگه میرسم خونه!
دستی که دلیل آرامش لحظه هاش بود روی شونش قرار گرفت: خونت توی خیابونه؟ نمیدونستم!
چشمای خیس و گرد شده جونگکوک رو به ا.ت برگشت و متعجب بهش خیره شد..
ا.ت دستی که معنی نوازش داشت روی گونه جونگکوک کشید که باعث ریختن اشک های جونگکوک شد
تن بی جون جونگکوک توی بغل و سر پر دردش توی گودی گردن ا.ت قرار گرفت..
هق هق هاش توی گردن ا.ت خفه میشد..
دستای زخمی و خونیش رو دور کمر ا.ت قرار داد و به سمت خودش کشید
صدایِ بمی که توی خیابون خلوت پیچید و تن ا.ت رو به لرزه انداخت: هی ا.ت!!
صدای برخورد کفش های تهیونگ روی آسفالت شنیده میشد: چخبره؟؟ چرا بغلش کردی؟؟
نگاه خواهشمندانهِ ا.ت به تهیونگ فهموند که الان وقتش نیست..
تهیونگ با چشمای پر حرص یه جونگ کوک که توی بغل عشقش جا خوش کرده بود نگاه میکرد..
هیچکس نمیتونست بفهمه که کار بعدیه تهیونگ چیه..غیر قابل پیش بینی!!
خب گایز..
پارت۳۸
میدونم گند زدم ساری
با چشم های که به خاطر شدت گریه رنگ خون گرفته بود، با پاهایی که تواناییِ قدم زدن نداشت، با دردی که توی قلبش جولان میداد شروع به حرکت کرد
اشک های بی صدایی که از روی گونه های خونیش سُر میخوردن و روی تی شرت سفید رنگش جا خوش میکردن براش آزار دهنده بود!
کی باور میکرد؟ حتی خودش هم باور نداشت..جئون جونگ کوک!کسی که به هیچ دختری، حتی به شاهدخت ها دل نمیباخت..الان مجنون دختری شده که عاشق رقیبشه!
لبش رو گذید و قدم هاش رو تند تر کرد.
سوزش دست های زخمیش باعث بیشتر شدن اشک هاش شده بود..
دندون هاش رو محکم تر روی لبش فشار داد و دستش رو توی جیبش گذاشت
دست های مشت شدش از روی برآمدگی جیب هاش معلوم بود..!
زینگ..زینگ..
صدای زنگ تلفنش به گوشش رسید
هوفی از سر درد کشید و گوشیش رو از جیبش بیرون آورد
صداش رو با سرفه کردن صاف کرد و دکمه answer رو کشید: الو؟؟
صدای نگران و ترسیده ا.ت توی گوشش پیچید: کوک؟ کجایی؟؟ کل خیابون رو گشتم دیوونه..کجایی؟
اشک های دوباره روی صورتش جاری شد
چرا تا میخواست به نبود ا.ت عادت کنه پیداش میشد؟؟
چشماش رو روی هم قفل کرد و جواب داد: مهم نیست کجام..به کارت برس..چند دقیقه دیگه میرسم خونه!
دستی که دلیل آرامش لحظه هاش بود روی شونش قرار گرفت: خونت توی خیابونه؟ نمیدونستم!
چشمای خیس و گرد شده جونگکوک رو به ا.ت برگشت و متعجب بهش خیره شد..
ا.ت دستی که معنی نوازش داشت روی گونه جونگکوک کشید که باعث ریختن اشک های جونگکوک شد
تن بی جون جونگکوک توی بغل و سر پر دردش توی گودی گردن ا.ت قرار گرفت..
هق هق هاش توی گردن ا.ت خفه میشد..
دستای زخمی و خونیش رو دور کمر ا.ت قرار داد و به سمت خودش کشید
صدایِ بمی که توی خیابون خلوت پیچید و تن ا.ت رو به لرزه انداخت: هی ا.ت!!
صدای برخورد کفش های تهیونگ روی آسفالت شنیده میشد: چخبره؟؟ چرا بغلش کردی؟؟
نگاه خواهشمندانهِ ا.ت به تهیونگ فهموند که الان وقتش نیست..
تهیونگ با چشمای پر حرص یه جونگ کوک که توی بغل عشقش جا خوش کرده بود نگاه میکرد..
هیچکس نمیتونست بفهمه که کار بعدیه تهیونگ چیه..غیر قابل پیش بینی!!
خب گایز..
پارت۳۸
میدونم گند زدم ساری
۲۱.۰k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.