p.6
دستمو آروم بردم تو جعبه و آوردمش بیرون و توی بغلم گرفتمش.شدته گریم بیشتر شد.سرشو آروم نوازش کردم و موهاشو بهم ریختم.بوسه ای روی پیشونیش کاشتم و توی بغلم فشردمش.به سمت اون عوضی برگشتم.
ا/ت:من این کارو نمیکنم
جانگ کوک:من ازت نظر خواستم؟
ا/ت:ولی این یه بچست!چطور دلت میاد که اینو لولیتا کنی؟(با گریه و داد)
جانگ کوک:کی گفته می خوام لولیتاش کنم؟(با پوزخند)
ا/ت:پ..پس می خوای چ..چیکار کنی؟
جانگ کوک:اعضای بدنشو در بیار(سرد)
دیگه تحمل نداشتم!حتی اگه به قیمت جونم تموم شه دست به اینکاره پلید و کثیف نمیزنم!تمام جرئتم رو جمع کردم.
ا/ت:خفه شو عوضی!چطور دل میاد با این بچه اینکاره کثیفو بکنی؟این بچه یه بیگناهه.یه زره.فقط یه زره آدم باش.هروم..(با داد)
یه دفعه به دیوار کوبیده شدم و بچه از دستم افتاد.از سره درد ناله ای کردم.دستشو از روی شونم برداشت و انگشتاشو دور گردنم حلقه کرد و محکم فشار میداد.
جانگ کوک:دهنتو ببند هرزه ی لعنتی.توی هرزه که هر شب با یکی می خوابی می خوای به من آدم بودنو یاد بدی؟اگه فقط یه باره دیگه دهنتو باز کنی و حرفای بزرگتر از دهنت بزنی،قول میدم که جنازتم پیدا نکنن(با عربده)
با ترس بهش نگاه کردم.چشماش قرمز شده بود و این ترسناک ترش میکرد ولی کم نیاوردم.برای اینکه جون اون بچه رو نجات بدم هر کاری می کنم.
ا/ت:من هرچی که بخوام میگم و توام نمیتونی کاری کنی.(با داد)
با عصبانیت بهم نگاه کرد.چشماش از هر موقع دیگه ای وحشی تر شده بود!یه دفعه.....
ا/ت:من این کارو نمیکنم
جانگ کوک:من ازت نظر خواستم؟
ا/ت:ولی این یه بچست!چطور دلت میاد که اینو لولیتا کنی؟(با گریه و داد)
جانگ کوک:کی گفته می خوام لولیتاش کنم؟(با پوزخند)
ا/ت:پ..پس می خوای چ..چیکار کنی؟
جانگ کوک:اعضای بدنشو در بیار(سرد)
دیگه تحمل نداشتم!حتی اگه به قیمت جونم تموم شه دست به اینکاره پلید و کثیف نمیزنم!تمام جرئتم رو جمع کردم.
ا/ت:خفه شو عوضی!چطور دل میاد با این بچه اینکاره کثیفو بکنی؟این بچه یه بیگناهه.یه زره.فقط یه زره آدم باش.هروم..(با داد)
یه دفعه به دیوار کوبیده شدم و بچه از دستم افتاد.از سره درد ناله ای کردم.دستشو از روی شونم برداشت و انگشتاشو دور گردنم حلقه کرد و محکم فشار میداد.
جانگ کوک:دهنتو ببند هرزه ی لعنتی.توی هرزه که هر شب با یکی می خوابی می خوای به من آدم بودنو یاد بدی؟اگه فقط یه باره دیگه دهنتو باز کنی و حرفای بزرگتر از دهنت بزنی،قول میدم که جنازتم پیدا نکنن(با عربده)
با ترس بهش نگاه کردم.چشماش قرمز شده بود و این ترسناک ترش میکرد ولی کم نیاوردم.برای اینکه جون اون بچه رو نجات بدم هر کاری می کنم.
ا/ت:من هرچی که بخوام میگم و توام نمیتونی کاری کنی.(با داد)
با عصبانیت بهم نگاه کرد.چشماش از هر موقع دیگه ای وحشی تر شده بود!یه دفعه.....
۸.۲k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.