فیک قاتل من لایک و نظر یادتون نره🤝
پارت 80
#قاتل_من
ولی مشکل اینجا بود که ا/ت اتاقی برای خواب نداشت_ بیشتر از هر چی عصبانی بود و تو راهرو قدم میزد و با حرص غر میزد!
بالشت و پتوی که دستش بود محکم تر تو اغوشش گرفت و تو دلش احمقی نثار تهیونگ کرد! اومد به سمت سالن بره که با دیدن چهره ای تهیونگ که به زور سعی داشت خنده اشو پنهان کنه رو به رو شد!
تهیونگ دست به سینه ایستاده بود و در حالی که به قسمت راست در تکیه داده بود ولب زد:
_چرا عمارت رو سرت گذاشتی جایی میرفتی؟!
ا/ت با چشمای برزخی سمت تهیونگ برگشت و گفت: _اره دارم میرم تو سالن عمارت بخوابم!
تهیونگ با کلافگی هوفی کشید وگفت:
_امکان نداره بزارم اونجا بخوابی_چرا نمیای تو اتاقت بخوابی!
ا/ت اینبار تن صداتشو بلند تر کرد ولب زد:
_کو اتاقم؟ نشونم بده!
تهیونگ پوزخندی زد و سمت اتاقش اشاره کرد
_اینجا! اتاقت اینجاست
بیا بگیر بخواب که دیر وقته
چشم های ا/ت تا اونجایی که جا داشت درشت شد و نفسش بند اومد با گونه های سرخ و گر گرفته لب زد:
_شوخی میکنی؟
چطور توقع داری من باهات تو یه اتاق بخوابم؟
تازه شم من اصلا بت اعتماد ندارم
ا/ت که از پیشنهاد یهویی تهیونگ تا حد مرگ ذوق زده شده بود ولی نمیخواست این خوشحالی و نشون تهیونگ بده!
مجددا گردن کج کرد و گفت همینی ک گفتم تو _سالن میخوابم!
اینبار اخم های تهیونگ توهم رفت چشم غره ای نثار ا/ت کرد و گفت!
_منم گفتم حق نداری تو سالن تنها بخوابی!
ا/ت که از جدیدت ماجرا با خبر شده بود چند قدم نزدیک تر شد و گفت باشه امشب و بات میخوابم و این فقط یه خواب ساده اس فکری دیگه ای به سرت نزنه.....
هنوز حرف ا/ت تموم نشده بود که تهیونگ به سمت اتاقش رفت و طوری که کمرش سمت ا/ت بود روی تخت خوابید ا/ت آهسته به سمت تخت قدم برداشت و باوجود لرزشی که تو بدن حس میکرد اونو نادیده گرفت و متقابل سمت چپ تخت و در حالی که کمر هر دو بهم چسبیده بود خوابید تهیونگ دستشو زیر سرش گذاشت و چند دقیقه طول نکشید که به خواب عمیق رفت
ا/ت که حرفی یا حرکتی از تهیونگ ندید روی تخت نشست و آروم روی صورت بی نقص و جذاب مردش خم شود و از به خواب رفتنش مطمئن شد پتو را تا نصف روی خودشون کشید و بعد از چند بار پلک زدن به خواب رفت!
***
ساعت 3:45
ا/ت با ترس چشماشو باز کرد و در حالی که قفسه سینه اش از شدت نفس کم آوردن بالا پایین میشد و حشت زده از کابوسی که دیده بود روی تخت نشست تهیونگ هنوز خواب بود واس همین خیالش راحت بود که بیدارش نشده پتو با وجود لرزش دستاش کنار زد و از تخت پایین رفت به سمت در اتاق قدم های آروم برمی داشت که با صدای ضعیف تهیونگ سرجاش متوقف شد دستاشو محکم مشت کرد و سمتش برگشت
_کجا میری؟
ا/ت که به منِ و منِ افتاد بود گفت:
_میخواستم برم آب بخورم!
تهیونگ با چهرهای خسته و کوفته در حالی که به زور سعی در باز نگهداشتن چشمام داشت با کمک ارنجش کمی خودشو بالاتر کشید_دستشو سمت عسلی ک کنار تخت بود برد و گفت
-اینجا آب هست!!
دونه های درشت عرق روی پیشونی ا/ت
خودنمایی میکردند و استرسش رو به نمایش می گذاشت
_نمیدونستم اینجا آب هست ببخشید اگ باعث بیدار شدنت شده باشم!
تهیونگ که از حالت پریشون و مضطرب ا/تش باخبر شده بود لبخندی زد و دستشو گرفت و سمت خودش روی تخت کشید سرشو روی سينه ای ستبرش گذاشت و با دست دومش آروم موهاشو نوازش میکرد ولب زد:
_نترس چیزی نیست من کنارتم
همه چی رو به راه
ا/ت پیراهن تهیونگ چنگ زد و به اشکاش اجازه ای ریختن داد اینقد گریه کرد که به هق هق کردن افتاد تهیونگ هر از گاهی پیشونیش و می بوسید و سعی داشت آرومش کند ولی و اون دست بردار نبود!
گریه هاش با بوسه ای که روی لبش از سمت تهیونگ فرود اومد متوقف شد. بوسه های آروم و عمیق به لب هاش میزد
ا/ت بی حرکت چشماش رو بسته بود و از بوسش لذت میبرد. میترسید اگر حرکتی انجام بده بوسه لذت بخششونو خراب کنه در نتیجه بی حرکت موندن لبهاش رو انتخاب کرده بود.
برای این که نشون بده از بوسه لذت میبره دستش رو پشت سره تهیونگ برد و لبهاشون رو بیشتر به هم فشار داد
بالبخند محوی از هم فاصله گرفتن و ا/ت با گونه
های سرخ و گر گرفته سرش را توی سینه ای ستبر تهیونگ قایم کرد!
#kim
🚫اصکی ممنوع 🚫
#قاتل_من
ولی مشکل اینجا بود که ا/ت اتاقی برای خواب نداشت_ بیشتر از هر چی عصبانی بود و تو راهرو قدم میزد و با حرص غر میزد!
بالشت و پتوی که دستش بود محکم تر تو اغوشش گرفت و تو دلش احمقی نثار تهیونگ کرد! اومد به سمت سالن بره که با دیدن چهره ای تهیونگ که به زور سعی داشت خنده اشو پنهان کنه رو به رو شد!
تهیونگ دست به سینه ایستاده بود و در حالی که به قسمت راست در تکیه داده بود ولب زد:
_چرا عمارت رو سرت گذاشتی جایی میرفتی؟!
ا/ت با چشمای برزخی سمت تهیونگ برگشت و گفت: _اره دارم میرم تو سالن عمارت بخوابم!
تهیونگ با کلافگی هوفی کشید وگفت:
_امکان نداره بزارم اونجا بخوابی_چرا نمیای تو اتاقت بخوابی!
ا/ت اینبار تن صداتشو بلند تر کرد ولب زد:
_کو اتاقم؟ نشونم بده!
تهیونگ پوزخندی زد و سمت اتاقش اشاره کرد
_اینجا! اتاقت اینجاست
بیا بگیر بخواب که دیر وقته
چشم های ا/ت تا اونجایی که جا داشت درشت شد و نفسش بند اومد با گونه های سرخ و گر گرفته لب زد:
_شوخی میکنی؟
چطور توقع داری من باهات تو یه اتاق بخوابم؟
تازه شم من اصلا بت اعتماد ندارم
ا/ت که از پیشنهاد یهویی تهیونگ تا حد مرگ ذوق زده شده بود ولی نمیخواست این خوشحالی و نشون تهیونگ بده!
مجددا گردن کج کرد و گفت همینی ک گفتم تو _سالن میخوابم!
اینبار اخم های تهیونگ توهم رفت چشم غره ای نثار ا/ت کرد و گفت!
_منم گفتم حق نداری تو سالن تنها بخوابی!
ا/ت که از جدیدت ماجرا با خبر شده بود چند قدم نزدیک تر شد و گفت باشه امشب و بات میخوابم و این فقط یه خواب ساده اس فکری دیگه ای به سرت نزنه.....
هنوز حرف ا/ت تموم نشده بود که تهیونگ به سمت اتاقش رفت و طوری که کمرش سمت ا/ت بود روی تخت خوابید ا/ت آهسته به سمت تخت قدم برداشت و باوجود لرزشی که تو بدن حس میکرد اونو نادیده گرفت و متقابل سمت چپ تخت و در حالی که کمر هر دو بهم چسبیده بود خوابید تهیونگ دستشو زیر سرش گذاشت و چند دقیقه طول نکشید که به خواب عمیق رفت
ا/ت که حرفی یا حرکتی از تهیونگ ندید روی تخت نشست و آروم روی صورت بی نقص و جذاب مردش خم شود و از به خواب رفتنش مطمئن شد پتو را تا نصف روی خودشون کشید و بعد از چند بار پلک زدن به خواب رفت!
***
ساعت 3:45
ا/ت با ترس چشماشو باز کرد و در حالی که قفسه سینه اش از شدت نفس کم آوردن بالا پایین میشد و حشت زده از کابوسی که دیده بود روی تخت نشست تهیونگ هنوز خواب بود واس همین خیالش راحت بود که بیدارش نشده پتو با وجود لرزش دستاش کنار زد و از تخت پایین رفت به سمت در اتاق قدم های آروم برمی داشت که با صدای ضعیف تهیونگ سرجاش متوقف شد دستاشو محکم مشت کرد و سمتش برگشت
_کجا میری؟
ا/ت که به منِ و منِ افتاد بود گفت:
_میخواستم برم آب بخورم!
تهیونگ با چهرهای خسته و کوفته در حالی که به زور سعی در باز نگهداشتن چشمام داشت با کمک ارنجش کمی خودشو بالاتر کشید_دستشو سمت عسلی ک کنار تخت بود برد و گفت
-اینجا آب هست!!
دونه های درشت عرق روی پیشونی ا/ت
خودنمایی میکردند و استرسش رو به نمایش می گذاشت
_نمیدونستم اینجا آب هست ببخشید اگ باعث بیدار شدنت شده باشم!
تهیونگ که از حالت پریشون و مضطرب ا/تش باخبر شده بود لبخندی زد و دستشو گرفت و سمت خودش روی تخت کشید سرشو روی سينه ای ستبرش گذاشت و با دست دومش آروم موهاشو نوازش میکرد ولب زد:
_نترس چیزی نیست من کنارتم
همه چی رو به راه
ا/ت پیراهن تهیونگ چنگ زد و به اشکاش اجازه ای ریختن داد اینقد گریه کرد که به هق هق کردن افتاد تهیونگ هر از گاهی پیشونیش و می بوسید و سعی داشت آرومش کند ولی و اون دست بردار نبود!
گریه هاش با بوسه ای که روی لبش از سمت تهیونگ فرود اومد متوقف شد. بوسه های آروم و عمیق به لب هاش میزد
ا/ت بی حرکت چشماش رو بسته بود و از بوسش لذت میبرد. میترسید اگر حرکتی انجام بده بوسه لذت بخششونو خراب کنه در نتیجه بی حرکت موندن لبهاش رو انتخاب کرده بود.
برای این که نشون بده از بوسه لذت میبره دستش رو پشت سره تهیونگ برد و لبهاشون رو بیشتر به هم فشار داد
بالبخند محوی از هم فاصله گرفتن و ا/ت با گونه
های سرخ و گر گرفته سرش را توی سینه ای ستبر تهیونگ قایم کرد!
#kim
🚫اصکی ممنوع 🚫
۱۷.۷k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.