•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
#𝙋𝙖𝙧𝙩_32
#همخونه_اخموی_من
دوباره نفس عمیقی کشیدم و شروع به قدم زدن کردم
امروز تا عصر کلاس داشتم نگاهی به ساعت مچ دستم انداختم یه ربع دیگه کلاس شروع میشد
یکم قدم هام رو تندتر کردم و از حراست دانشگاه گذشتم
بدون توجه به هیچ چیزی حیاط رو گذروندم و وارد ساختمون شدم
پله ها رو تند تند بالا رفتم و سریع سمت کلاسم رفتم
امروز اولین جلسه با استاد جدید بود و نمیخواستم از همین اول کار دیر برسم
تقریبا تموم بچه ها توی کلاس بودن نگاهی به صندلی ها انداختم و صندلی اخر کنار یه دختر با وضع ای بگی نگی خالی بود
با قدم های اهسته سمتش رفتم و با سلام زیر لبی روی صندلی نشستم دختره برگشت سمتم و گفت
_سلام من ژاله ام
لبخندی بهش زدم و گفتم
_منم دلوینم خوشبختم
چنتا از بچه ها هول زده وارد کلاس شدن و یکی از دخترا با هیجان گفت
#𝙋𝙖𝙧𝙩_32
#همخونه_اخموی_من
دوباره نفس عمیقی کشیدم و شروع به قدم زدن کردم
امروز تا عصر کلاس داشتم نگاهی به ساعت مچ دستم انداختم یه ربع دیگه کلاس شروع میشد
یکم قدم هام رو تندتر کردم و از حراست دانشگاه گذشتم
بدون توجه به هیچ چیزی حیاط رو گذروندم و وارد ساختمون شدم
پله ها رو تند تند بالا رفتم و سریع سمت کلاسم رفتم
امروز اولین جلسه با استاد جدید بود و نمیخواستم از همین اول کار دیر برسم
تقریبا تموم بچه ها توی کلاس بودن نگاهی به صندلی ها انداختم و صندلی اخر کنار یه دختر با وضع ای بگی نگی خالی بود
با قدم های اهسته سمتش رفتم و با سلام زیر لبی روی صندلی نشستم دختره برگشت سمتم و گفت
_سلام من ژاله ام
لبخندی بهش زدم و گفتم
_منم دلوینم خوشبختم
چنتا از بچه ها هول زده وارد کلاس شدن و یکی از دخترا با هیجان گفت
۵۱۷
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.