امشب اولین شبی که...
امشب اولین شبی که...
من توی اتاق بالا تنها خوابیدم برا اینکه توخونه همه دیر میخوابن و من فرداش باید زود پاشم که درس بخونم ولی هرروز خواب میمونم درضمن انتخاب اتاق آخرین انتخابم بود چون اصن دوس نداشتم اینجا تنها بمونم
اولش یه ترسی توی دلم بود که همش باعث دو دلیم میشد 😲😵
ولی زود برا خودم گارد میگرفتم که نسیم جا نزن ،یعنی چی، این فکرای مضخرف چیه 😤
ولی درکل حس قشنگی بود
رفتم جامو بیارم که مامانم اجازه نمیدادو همش میگف که غلط الیرسن قویمارام گدسن قورخارسان (غلط میکنی نمیزارم بری میترسی) ولی کلی باهاش حرف زدم که مامان تروخدا بزار برم بخدا نمیترسم (ولی عین سگ دروغ میگفتم خیلیم میترسیدم😐) توی دلم یه ترس خاصی بود نخندید به دوتا پله فاصلش نبود که من تاحالا تنهایی جایی نخوابیده بودمو اولین بارم بودخیلی میترسیدم باکلی اصرار بالاخره تونستم قانعش کنم لحاف و تشکمو برداشتمو داشتم میومدم که یه لحظه چشمای نگرانشو دیدم 😟
دیگ مخالفت نمیکرد ولی چشاش پر نگرانی و ازاون حسای مادری بود🥺 بالاخره مادر بالاخره ته تغاریشم 🥰😌
تشکو لحافو گذاشتم زمینو رفتم بوسیدمشو باخنده گفتم یه بوس بده دارم میرم بمیرم بعدشم کلی خندیدم😅 اونم با خنده سرم داد زد و پاشد دوید طرف در که پ غلط میکنی دیگ اصن نمیزارم از ته دلم به این حالت بامزش قهقه زدمو گفتم نه غلط کردم و بعد درو ول کرد همینجور که داشتم پله هارو میومدم بالا بلن بلن کلی سپردم که نصف شب نیای در مرو به صدا در بیاری من میترسماا اونم گف ب درک برو جیش کن شلوارت ا ترس😐 خندیدمو گفتم نه مامان تروخدا نیا اونم گف باشههه
باهزارتا ترس اومدم بالا و کتابارو که پخش اتاق کرده بودم جم کردمو 📚جامو پهن کردم و صندلی آهنی رو گذاشتم پشت در🪑🚪 برقو خاموش کردم که یکهو ته دلم خالی شد پریدم تو جامو زیر پتو خزیدم ولی خیلی از تاریکی اتاق میترسیدم، تصمیم گرفتم یکم با گوشی ور برم تا صحنه برام عادی شه😅😐
یکم که گذش مامانم مث هر شب اومد حیاط یه سر بزن که سرو صداش اومد ولی مطمعن بودم که نمیاد طرف اتاق چون سپرده بودم👌
ولی سخت در اشتباه بودم😐😊
اومد قشنگ چن بار درو حل داد وهمینجور ول کنم نبود😐
اولش هنگ کردم 😑
ولی بعد یه حس قشنگ کل وجودمو گرف که چقد قشنگ که حداقل حتی اگ هیچ احد وناسی نگرانم نباشن اون هس
و معنی جملع مادر دیگه ای معروفو فهمیدم
و عشققق کل وجودمو گرفت😍❤️
درحالی که تواون حالت میتونستم پاشم درو باز کنم داد بزنم سرش که مگ نگفته بودم بهت چرا ب صدا در آوردیش و.. کلی خودمو اونو ناراحت کنم
تو هرقضیه ایی سعی کن از قشنگترین دریچش بهش نگا کنی🥰
راستی الان دیگ صحنه برام کاملا عادی شده و چشامو ب زور وا نگه داشتم😴🥱
#خاطرات_یک_کنکوری🌈🌞
من توی اتاق بالا تنها خوابیدم برا اینکه توخونه همه دیر میخوابن و من فرداش باید زود پاشم که درس بخونم ولی هرروز خواب میمونم درضمن انتخاب اتاق آخرین انتخابم بود چون اصن دوس نداشتم اینجا تنها بمونم
اولش یه ترسی توی دلم بود که همش باعث دو دلیم میشد 😲😵
ولی زود برا خودم گارد میگرفتم که نسیم جا نزن ،یعنی چی، این فکرای مضخرف چیه 😤
ولی درکل حس قشنگی بود
رفتم جامو بیارم که مامانم اجازه نمیدادو همش میگف که غلط الیرسن قویمارام گدسن قورخارسان (غلط میکنی نمیزارم بری میترسی) ولی کلی باهاش حرف زدم که مامان تروخدا بزار برم بخدا نمیترسم (ولی عین سگ دروغ میگفتم خیلیم میترسیدم😐) توی دلم یه ترس خاصی بود نخندید به دوتا پله فاصلش نبود که من تاحالا تنهایی جایی نخوابیده بودمو اولین بارم بودخیلی میترسیدم باکلی اصرار بالاخره تونستم قانعش کنم لحاف و تشکمو برداشتمو داشتم میومدم که یه لحظه چشمای نگرانشو دیدم 😟
دیگ مخالفت نمیکرد ولی چشاش پر نگرانی و ازاون حسای مادری بود🥺 بالاخره مادر بالاخره ته تغاریشم 🥰😌
تشکو لحافو گذاشتم زمینو رفتم بوسیدمشو باخنده گفتم یه بوس بده دارم میرم بمیرم بعدشم کلی خندیدم😅 اونم با خنده سرم داد زد و پاشد دوید طرف در که پ غلط میکنی دیگ اصن نمیزارم از ته دلم به این حالت بامزش قهقه زدمو گفتم نه غلط کردم و بعد درو ول کرد همینجور که داشتم پله هارو میومدم بالا بلن بلن کلی سپردم که نصف شب نیای در مرو به صدا در بیاری من میترسماا اونم گف ب درک برو جیش کن شلوارت ا ترس😐 خندیدمو گفتم نه مامان تروخدا نیا اونم گف باشههه
باهزارتا ترس اومدم بالا و کتابارو که پخش اتاق کرده بودم جم کردمو 📚جامو پهن کردم و صندلی آهنی رو گذاشتم پشت در🪑🚪 برقو خاموش کردم که یکهو ته دلم خالی شد پریدم تو جامو زیر پتو خزیدم ولی خیلی از تاریکی اتاق میترسیدم، تصمیم گرفتم یکم با گوشی ور برم تا صحنه برام عادی شه😅😐
یکم که گذش مامانم مث هر شب اومد حیاط یه سر بزن که سرو صداش اومد ولی مطمعن بودم که نمیاد طرف اتاق چون سپرده بودم👌
ولی سخت در اشتباه بودم😐😊
اومد قشنگ چن بار درو حل داد وهمینجور ول کنم نبود😐
اولش هنگ کردم 😑
ولی بعد یه حس قشنگ کل وجودمو گرف که چقد قشنگ که حداقل حتی اگ هیچ احد وناسی نگرانم نباشن اون هس
و معنی جملع مادر دیگه ای معروفو فهمیدم
و عشققق کل وجودمو گرفت😍❤️
درحالی که تواون حالت میتونستم پاشم درو باز کنم داد بزنم سرش که مگ نگفته بودم بهت چرا ب صدا در آوردیش و.. کلی خودمو اونو ناراحت کنم
تو هرقضیه ایی سعی کن از قشنگترین دریچش بهش نگا کنی🥰
راستی الان دیگ صحنه برام کاملا عادی شده و چشامو ب زور وا نگه داشتم😴🥱
#خاطرات_یک_کنکوری🌈🌞
۸.۹k
۰۸ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.