درسته شما جواب ندادید ها ولی من بچه خوبیم پارت میزارم.
تلافی
دیانا
نگاهم به عباس خورد که سعی میگرد خودش رو به اسلحه کنارش نزدیگ کنه چون من به اسلحه نزدیک تر بودم سری برش داشتم و گفتم (من)نو نو نو دیگه نمیزارم جون به لبم کنی
محمد هم سری خودش رو به عباس رسوند و بهش دست بند زد
(عباس)بر میگردم بر میگردم و همتون رو زنده بگور میکنم
(محمد)زهی خیال باطل
تو خودت زنده به گور نشی بسه
وقتی همه جا خالی شد و این ویلای لعنتی پر از ارامش شد به سمت ارسلان رفتم که چشاش بسته بود از ترس جیغی زدم گفتم (من)کمک یکی کمکمون کنه
سری چند تا پرستار و پلیس ریخت داخل و پرستار ها ارسلان رو بردن به سمت انبلانس گریه میکردم و پشتشون میرفتم تا پیش ارسلان باشم.
(ارسلان)
چشام رو باز کردم که نور خورد بهش و سری بستمش بعد چند ثانیه بازش کردم اول کاری که کردم با چشم دنبال دیانا گشتن بود سرم رو چرخوندم که چشمم بهش خورد سرش رو کنار تختم گذاشته بود و به خواب رفته بود دستی که سروم نخورده بود رو نزدیکش کردم و موهای که رو صورتش بود رو به ارومی پشت گوشش فرستادم این فرشته کوچولو اگر واسه من نباشه من میمیرم پوزخندی زدم و گفتم از مادر نزایده من باشم این خانوم خانوم واسه کس دیگی بشه.
پلکاش به ارومی تکون خورد و چشاش رو باز کرد وقتی چشماش بهم خورد لبخندی زد و با ذوق گفت (دیانا)الاهی من پیش مرگت بشم خوبی؟
اخمی بهش کردم و گفتم(من)هی لازم نکرده شما پیش مرگ من بشی
هوم ترو دیدم خوب شدم
دیانا خندی ریزی کرد و دستش رو تو دستم قفل کرد و گفت(دیانا)اصلا با هم میمیریم
خدا رو شکر که خوبی
تا خواستم جوابش رو بدم تقی به در خورد و بچه ها ریختن تو اتاق و متین و محراب شروع کردن مسخره بازی
(محراب)الاهی برارم چی شدی
گریه های الکی
(متین)داشم ی تک زنگ میزدی پیش مرگت میشدیم به مولا.
(پانیذ)بسه بسه بگشید کنار
خوبی داداش؟
(من)اره قربونت خوبم
(مهشاد)خدارو شکر
دیا تو چطوری؟
(دیا)خوبم عزیزم
محمد کجاست
(نیکا)مثل این که رفتن دنبال کارای اون مردگ
(من)اهان
راستی دیانا محمد پلیسی چیزیه؟
دیانا سرش رو انداخت پایین و گفت(دیانا)ببخشید بهتون نگفتیم محمد پلیس مخفیه و خوب نمیشد که بگیم یعنی میدونید که.
پانیذ پرید وست حرفش و گفت(پانیذ)اشکالی نداره زن داداش درک میکنیم
همه بچه ها هم همین رو گفتن
رو به متین کردم و گفتم(من)متین داداش برو این کارای ترخیص منو انجام بده که اینجا پوسیدم
متین خندی کرد و گفت(متین)بروی چشم
(دیانا)هی هی کجا چشم باید چند روز بمونی خوب خوب شی
(محراب)اووووووو ابجی تند نرو این بخاد چند روز اینجا بمونه دکتر پرستار با پس گردنی بیرونش میکنن
خندی گردم و به دیانا گفتم (من)بعله بعد پراستر بهتر از شما هست مگه خانوم.
همه خندیدن.
پارت_۴۸
دیانا
نگاهم به عباس خورد که سعی میگرد خودش رو به اسلحه کنارش نزدیگ کنه چون من به اسلحه نزدیک تر بودم سری برش داشتم و گفتم (من)نو نو نو دیگه نمیزارم جون به لبم کنی
محمد هم سری خودش رو به عباس رسوند و بهش دست بند زد
(عباس)بر میگردم بر میگردم و همتون رو زنده بگور میکنم
(محمد)زهی خیال باطل
تو خودت زنده به گور نشی بسه
وقتی همه جا خالی شد و این ویلای لعنتی پر از ارامش شد به سمت ارسلان رفتم که چشاش بسته بود از ترس جیغی زدم گفتم (من)کمک یکی کمکمون کنه
سری چند تا پرستار و پلیس ریخت داخل و پرستار ها ارسلان رو بردن به سمت انبلانس گریه میکردم و پشتشون میرفتم تا پیش ارسلان باشم.
(ارسلان)
چشام رو باز کردم که نور خورد بهش و سری بستمش بعد چند ثانیه بازش کردم اول کاری که کردم با چشم دنبال دیانا گشتن بود سرم رو چرخوندم که چشمم بهش خورد سرش رو کنار تختم گذاشته بود و به خواب رفته بود دستی که سروم نخورده بود رو نزدیکش کردم و موهای که رو صورتش بود رو به ارومی پشت گوشش فرستادم این فرشته کوچولو اگر واسه من نباشه من میمیرم پوزخندی زدم و گفتم از مادر نزایده من باشم این خانوم خانوم واسه کس دیگی بشه.
پلکاش به ارومی تکون خورد و چشاش رو باز کرد وقتی چشماش بهم خورد لبخندی زد و با ذوق گفت (دیانا)الاهی من پیش مرگت بشم خوبی؟
اخمی بهش کردم و گفتم(من)هی لازم نکرده شما پیش مرگ من بشی
هوم ترو دیدم خوب شدم
دیانا خندی ریزی کرد و دستش رو تو دستم قفل کرد و گفت(دیانا)اصلا با هم میمیریم
خدا رو شکر که خوبی
تا خواستم جوابش رو بدم تقی به در خورد و بچه ها ریختن تو اتاق و متین و محراب شروع کردن مسخره بازی
(محراب)الاهی برارم چی شدی
گریه های الکی
(متین)داشم ی تک زنگ میزدی پیش مرگت میشدیم به مولا.
(پانیذ)بسه بسه بگشید کنار
خوبی داداش؟
(من)اره قربونت خوبم
(مهشاد)خدارو شکر
دیا تو چطوری؟
(دیا)خوبم عزیزم
محمد کجاست
(نیکا)مثل این که رفتن دنبال کارای اون مردگ
(من)اهان
راستی دیانا محمد پلیسی چیزیه؟
دیانا سرش رو انداخت پایین و گفت(دیانا)ببخشید بهتون نگفتیم محمد پلیس مخفیه و خوب نمیشد که بگیم یعنی میدونید که.
پانیذ پرید وست حرفش و گفت(پانیذ)اشکالی نداره زن داداش درک میکنیم
همه بچه ها هم همین رو گفتن
رو به متین کردم و گفتم(من)متین داداش برو این کارای ترخیص منو انجام بده که اینجا پوسیدم
متین خندی کرد و گفت(متین)بروی چشم
(دیانا)هی هی کجا چشم باید چند روز بمونی خوب خوب شی
(محراب)اووووووو ابجی تند نرو این بخاد چند روز اینجا بمونه دکتر پرستار با پس گردنی بیرونش میکنن
خندی گردم و به دیانا گفتم (من)بعله بعد پراستر بهتر از شما هست مگه خانوم.
همه خندیدن.
پارت_۴۸
۷.۵k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.