دختر قشنگم پارت۱
تهیونگ:پسری جذاب که ۸ سال ازدواج کرده و رئیس شرکت بزرگ سئول و دوتا بچه خوشگل داره (یکی پسر و یکی دختر) اما توجهی به دخترش نمیکنه
ات:دختری مهربون خوشگل ۸سال با تهیونگ ازدواج کرده و دوتا بچه خوشگل داره که هردو خیلی دوست داره به اسم هانول و یونجی
داستان
ویو ات
غذا رو درست کردم سفر رو چیدم رفتم تهیونگ صدا کردم
رفتم پیش هانول و یونجی
ات:خوببببب بچه های خوشگل من غذا حاضره کی غذا میخواد
هانول:من من
ات:پس بریم پایین بابا منتظره
هانول :بریممم
داشتم میرفتم که
یونجی:مامان
ات:جانم مامان
یونجی:میشه من اینجا غذا بخورم
ات:چرا مامان
یونجی :چون چون کار دارم
ات:موقع غذا هرکاری که داری باید بزاری کنار بدو دختر مامان
یونجی:باشه(ناراحت)
میدونستم چرا نمیاد چون وقتی میبینه تهیونگ چقدربه هانول توجه میکنه و به اون هیچ توجه هی نمیکنه ناراحت میشه امشب باید با تهیونگ حرف بزنم
رفتیم نشستیم هانول و تهیونگ روبهروی ما نشسته بودن و یونجی روبهرو تهیونگ نشست
تهیونگ:خوب پسر بابا خوشمزس؟
هانول:اوهوم خیلی یونجی خوشمزس نه
یونجی:اوهوم خیلی مرسی مامان
ات:خواهش میکنم دختر خوشگل من (قلقلکش میده)
یونجی:لطفا لطفا مامان نکن (خنده)
ات:باشه بخور عشقم بخور
تهیونگ:خیلی خوشمزه شده عزیزم
ات:نوش جون عزیزم
تهیونگ:ات از این به بعد یونجی توی اتاق غذا میخوره
ات:چرا (شاکی)
تهیونگ:دوست ندارم وقتی ببینمش انرژی منفی بهم میده
ات:ولی...
یونجی:مرسی مامان من میرم
یونجی رفت از این حرف تهیونگ واقعا ناراحت شدم
ات:هانول غذات تموم شد؟
هانول :اره مامان
ات: آفرین مامان حالا میشه بری پیش آبجی
هانول:اره مامان الان میرم
ات:آفرین پسر مامان
ات:تهیونگ این چه حرفی بود گفتی یونجی هم دخترت احساس داره
تهیونگ:مهم نیست
ات:تهیونگ داری زیاده روی میکنی
تهیونگ:نه چرا باید به خاطر یه اشتباه ناراحت باشم
ات:تهیونگ خودتم میدونی اگه به خاطر شرکت نبود اسم یونجی رو یه اشتباه نمی گفتی
تهیونگ: ات داری زیاده روی میکنی
ات:نه اصلا زیاده روی نیست حقیقته
تهیونگ :ات بهتر من برم
ات:نه تهیونگ پرو چرا چرا پس یونجی الان یه اشتباه ها
تهیونگ:بسه دیگه ات اون همیشه یه اشتباه بوده و هست (داد)
یونجی:مامان خوبی
ات:اره مامان خوبم
یونجی :اومممم اومممم با..با خووووبی؟
تهیونگ:به تو ربطی نداره
ات :اره مامان بابا خوبه
یونجی:باشه (رفت تو اتاق)
تهیونگ رفت
ات:داشتیم حرف میزدیم
رفتم تو اتاق تهیونگ خوابیده بود منم رفتم بالیشت برداشتم و رفتم روی کاناپه خوابیدم که یهو احساس کردم رو هوام نگاه کردم تهیونگ گذاشتم روی تخت و
تهیونگ:ات هرکارمیخوای بکنی بکن ولی قهر نکن هوم
ات :ولم کن تو به بچه خودت میگی اشتباه
__
فیک درخواستی
ات:دختری مهربون خوشگل ۸سال با تهیونگ ازدواج کرده و دوتا بچه خوشگل داره که هردو خیلی دوست داره به اسم هانول و یونجی
داستان
ویو ات
غذا رو درست کردم سفر رو چیدم رفتم تهیونگ صدا کردم
رفتم پیش هانول و یونجی
ات:خوببببب بچه های خوشگل من غذا حاضره کی غذا میخواد
هانول:من من
ات:پس بریم پایین بابا منتظره
هانول :بریممم
داشتم میرفتم که
یونجی:مامان
ات:جانم مامان
یونجی:میشه من اینجا غذا بخورم
ات:چرا مامان
یونجی :چون چون کار دارم
ات:موقع غذا هرکاری که داری باید بزاری کنار بدو دختر مامان
یونجی:باشه(ناراحت)
میدونستم چرا نمیاد چون وقتی میبینه تهیونگ چقدربه هانول توجه میکنه و به اون هیچ توجه هی نمیکنه ناراحت میشه امشب باید با تهیونگ حرف بزنم
رفتیم نشستیم هانول و تهیونگ روبهروی ما نشسته بودن و یونجی روبهرو تهیونگ نشست
تهیونگ:خوب پسر بابا خوشمزس؟
هانول:اوهوم خیلی یونجی خوشمزس نه
یونجی:اوهوم خیلی مرسی مامان
ات:خواهش میکنم دختر خوشگل من (قلقلکش میده)
یونجی:لطفا لطفا مامان نکن (خنده)
ات:باشه بخور عشقم بخور
تهیونگ:خیلی خوشمزه شده عزیزم
ات:نوش جون عزیزم
تهیونگ:ات از این به بعد یونجی توی اتاق غذا میخوره
ات:چرا (شاکی)
تهیونگ:دوست ندارم وقتی ببینمش انرژی منفی بهم میده
ات:ولی...
یونجی:مرسی مامان من میرم
یونجی رفت از این حرف تهیونگ واقعا ناراحت شدم
ات:هانول غذات تموم شد؟
هانول :اره مامان
ات: آفرین مامان حالا میشه بری پیش آبجی
هانول:اره مامان الان میرم
ات:آفرین پسر مامان
ات:تهیونگ این چه حرفی بود گفتی یونجی هم دخترت احساس داره
تهیونگ:مهم نیست
ات:تهیونگ داری زیاده روی میکنی
تهیونگ:نه چرا باید به خاطر یه اشتباه ناراحت باشم
ات:تهیونگ خودتم میدونی اگه به خاطر شرکت نبود اسم یونجی رو یه اشتباه نمی گفتی
تهیونگ: ات داری زیاده روی میکنی
ات:نه اصلا زیاده روی نیست حقیقته
تهیونگ :ات بهتر من برم
ات:نه تهیونگ پرو چرا چرا پس یونجی الان یه اشتباه ها
تهیونگ:بسه دیگه ات اون همیشه یه اشتباه بوده و هست (داد)
یونجی:مامان خوبی
ات:اره مامان خوبم
یونجی :اومممم اومممم با..با خووووبی؟
تهیونگ:به تو ربطی نداره
ات :اره مامان بابا خوبه
یونجی:باشه (رفت تو اتاق)
تهیونگ رفت
ات:داشتیم حرف میزدیم
رفتم تو اتاق تهیونگ خوابیده بود منم رفتم بالیشت برداشتم و رفتم روی کاناپه خوابیدم که یهو احساس کردم رو هوام نگاه کردم تهیونگ گذاشتم روی تخت و
تهیونگ:ات هرکارمیخوای بکنی بکن ولی قهر نکن هوم
ات :ولم کن تو به بچه خودت میگی اشتباه
__
فیک درخواستی
۵.۵k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.