طنین صدای رضا در گوشش بود
طنین صدای رضا در گوشش بود
وای عزیزم . از دیدن تو لذت ببرم .یا از این فداکاری تو .
چقدر درین لباس جذاب تر و زیباتری
روز ب روز زیبا تر میشوی جوان تر
جان رژینا بر صورتم سیلی بزن
ببینم خواب نیستم ؟
تو این همه زیبایی را اختیار من میگذاری ؟ می لرزید و از ذوق و شوق سر از پا نمی شناخت
چگونه باور کنم که خواب نیستم و خدا تو را به من بخشیده است
حتی در بیماری هم به فکر من هستی
و به من اهمیت میدهی ...
از هیجان
بر صورتش سیلی زد
رژینا او را در اغوش خود پذیرفت و گرم بر سینه اش فشار داد
و گفت
این جهان زیبا سرزمین توست ملک تو متعلق به تو ست هدیه خدا به قلب پاک و عاشق توست بیا و کشور گشایی کن
عزیزم خواب نیستی
منم رژینا با همه زیبایی ها فدای عشق تو ...
ان اغوش گرفتن ساعتها به طول انجامید و رضا بعد از سه روز بیخوابی و بد خوابی که شب های بیماری رژینا
کنار تخت رژینا تحمل کرده بود
در اغوش رژینا به ارامشی رسید که در خواب عمیقی فرو رفت ....
رژینا هم بعد از چند ساعت بیدار و ارام بلند شد تا رضا بیدار نشود
خاست به حمام برود
صحنه ای دید که دلش برای رضا تنگ شد
دید رضا
کاناپه را با برگ گل پوشانده و بر روی تلویزیون بر کاغذ آ۳ نوشته
رژیناجان اله ناز من به سالن خوش آمدی بدون تو چشم نمیخاهم دنیا را ببینم فیلم که جای خود دارد ..
به اتاق خواب برگشت دوباره به صورت رضا نگاه کرد .و دوباره کنار رضا خوابید وبه سقف اتاق نگاه کرد و عکس های متنوع خودش که رضا نصب کرده بود به سقف و دیوار تا به هر طرف نگاه میکند جز رژینا را نبیند
در دلش از امام رضا تشکر کرد و گفت
مرسی که اینقدر رضا را مهربان و عاشق و قدر شناس تربیت کرده ای
سالها گذشته بود و هنوز ذره ای از عشقان کم نشده بود . چه عشقی بود ؟ رژینا هم نمی توانست جواب دهد که هر چه می سو ختند شعله ور تر می شدند به صورت رضا نگاه کرد که چقدر کودکانه در خواب بود سر رضا را بلند کرد و بر سینه اش گذاشت
که رضا گفت
رژینا جان تو را ب مسیح خوب شو
اشک در چشمان رژینا حلقه زد
یاد روزهایی افتاد که خانواده خودش و خانواده رضا چگونه مخالفت کردند .
یاد اصرار و التماس رضا و سخنان رضا در کلیسا خطاب به پدر ش افتاد
ان هم در روز یکشنبه گل آرایی
با ان شهامت و جسارتی که از عشقش حکایت داشت
در میان همه هم کیشانش
اقوام و آشنایان ....
پدر مگر عیب من چیست . یا دلیلی بیاور و مرا قانع کن یا شاهد اصرار های من باش
من به مسلمان دختر نمیدهم
عیب تو اعتقادات توست
که رضا انچنان با جرات و شهامتی که هنوز رژینا به ان افتخار میکرد به صحن کلیسا رفت و با اجازه از پدر
در جواب پدر رژینا چنین فریاد زد ....
تو را به مسیح سوگند
رژینا را به من ندهید . ...
پایان ۳۷
وای عزیزم . از دیدن تو لذت ببرم .یا از این فداکاری تو .
چقدر درین لباس جذاب تر و زیباتری
روز ب روز زیبا تر میشوی جوان تر
جان رژینا بر صورتم سیلی بزن
ببینم خواب نیستم ؟
تو این همه زیبایی را اختیار من میگذاری ؟ می لرزید و از ذوق و شوق سر از پا نمی شناخت
چگونه باور کنم که خواب نیستم و خدا تو را به من بخشیده است
حتی در بیماری هم به فکر من هستی
و به من اهمیت میدهی ...
از هیجان
بر صورتش سیلی زد
رژینا او را در اغوش خود پذیرفت و گرم بر سینه اش فشار داد
و گفت
این جهان زیبا سرزمین توست ملک تو متعلق به تو ست هدیه خدا به قلب پاک و عاشق توست بیا و کشور گشایی کن
عزیزم خواب نیستی
منم رژینا با همه زیبایی ها فدای عشق تو ...
ان اغوش گرفتن ساعتها به طول انجامید و رضا بعد از سه روز بیخوابی و بد خوابی که شب های بیماری رژینا
کنار تخت رژینا تحمل کرده بود
در اغوش رژینا به ارامشی رسید که در خواب عمیقی فرو رفت ....
رژینا هم بعد از چند ساعت بیدار و ارام بلند شد تا رضا بیدار نشود
خاست به حمام برود
صحنه ای دید که دلش برای رضا تنگ شد
دید رضا
کاناپه را با برگ گل پوشانده و بر روی تلویزیون بر کاغذ آ۳ نوشته
رژیناجان اله ناز من به سالن خوش آمدی بدون تو چشم نمیخاهم دنیا را ببینم فیلم که جای خود دارد ..
به اتاق خواب برگشت دوباره به صورت رضا نگاه کرد .و دوباره کنار رضا خوابید وبه سقف اتاق نگاه کرد و عکس های متنوع خودش که رضا نصب کرده بود به سقف و دیوار تا به هر طرف نگاه میکند جز رژینا را نبیند
در دلش از امام رضا تشکر کرد و گفت
مرسی که اینقدر رضا را مهربان و عاشق و قدر شناس تربیت کرده ای
سالها گذشته بود و هنوز ذره ای از عشقان کم نشده بود . چه عشقی بود ؟ رژینا هم نمی توانست جواب دهد که هر چه می سو ختند شعله ور تر می شدند به صورت رضا نگاه کرد که چقدر کودکانه در خواب بود سر رضا را بلند کرد و بر سینه اش گذاشت
که رضا گفت
رژینا جان تو را ب مسیح خوب شو
اشک در چشمان رژینا حلقه زد
یاد روزهایی افتاد که خانواده خودش و خانواده رضا چگونه مخالفت کردند .
یاد اصرار و التماس رضا و سخنان رضا در کلیسا خطاب به پدر ش افتاد
ان هم در روز یکشنبه گل آرایی
با ان شهامت و جسارتی که از عشقش حکایت داشت
در میان همه هم کیشانش
اقوام و آشنایان ....
پدر مگر عیب من چیست . یا دلیلی بیاور و مرا قانع کن یا شاهد اصرار های من باش
من به مسلمان دختر نمیدهم
عیب تو اعتقادات توست
که رضا انچنان با جرات و شهامتی که هنوز رژینا به ان افتخار میکرد به صحن کلیسا رفت و با اجازه از پدر
در جواب پدر رژینا چنین فریاد زد ....
تو را به مسیح سوگند
رژینا را به من ندهید . ...
پایان ۳۷
۵.۸k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.