✘اربـاب خشن من..! ✞p4
جیمین ی لبخند از سر پرویی زد...جونگ کوک سر جیمین داد کشید و گفت:
-جیمین شیی....قرار نبود همچنین غلطی کنیاااا...بزار این هرزه(هه جونگ)ب عمارت برس...(با داد)
÷اه جونگ کوکتا سخت نگیر دیگ..میخای ط رو ببوسم هوم؟ (لبخندی مرموز و حالت سکسی)
-دلت میخاد بمیری ها؟
هه جونگ در حالی ک داشت ب خواب میرفت جونگ کوک جیمینو کشید از ماشین بیرون و در جلوی ماشینو باز کرد و پرتش کرد رو صندلی
÷اوه چتع ارباب
-خفه
+ب...ب.. بخشید من اینجا چ.. چیکار میکنم؟(با صدای لرزون و خمار)
÷خانم کوچولو انگار ب حالت عادی برگشت.. صدات چقد سکسی و خماره لعنتی
-جیمین میشه خواهش کنم خفه شی؟..برسیم عمارت بهت همه چی رو توضیح میدم دختره هرزه
+ودف؟!منو اوردی اینجا بعد بم میگی هرزه اصن بابام کو جین هو کو؟
-انقد سوال نکن هرزه برسیم همه چیزو برات روشن میکنم
+اوکی
«پرش زمانی»
*هه جونگ ویو*
داخل عمارت شدیم... عوف عجب عمارت توپی بود البته ب عمارت ما نمیرسید ک جونگ کوک سکوت بینمون رو شکست
-خب ببین کوچول..
+گفته باشما اگ ی بار دیگ بم بگی هرزه یا کوچولو من میدونم با تو
-حرف دهنتو بفهم هرزه هنوز نیومده پرو شدی...میدونی بابت این کارت تنبیه میشی..پش بهتره احترام بزاری
+مثلا چ غلطی میکنی ها؟
*تو این لحظه تمام نفرت هه جونگ ب جونگ کوک فعال شد چون تاحالا کسی بهش اینجور زور نگفته بود*
-خفه شو دختره عوضی....این دختره هرزه رو ببرین تو اتاقش تا ب خدمتش برسم
+چیکار میکنین ولم کننن عوضییی ولم کنیددد دارم براتوننن
*جونگ کوک با خودش گفت*
-هه دختره هرزه.. هنوز نمیدونی برده من شدی...امید وارم بم بچسبی وگرنه مجبورم مث آشغال دور بندازمت
*سوم شخص«راوی»*
هه جونگ رو تو ی اتاق بزرگ پرتاپ کردن طوری ک هه جونگ با شتاب ب زمین خورد و دستش زخمی شد...داشت گریه میکرد نمیتونست خودشو تحمل کنه...داشت ب این فکر میکرد ک اینجا چیکار میکنه.. اون عوضی کی بود... باباش کجاس... از جاش بلند شد و رفت نشست رو تخت دو نفره ک یهو در باز شد
جونگ کوک بود..کتش تنش نبود استین لباسشو بالا داره بود ی شلاق دستش بود ک ترس کل بدن منو گرفت
-ک چ غلطی میخام کنم هوم؟
+از ج...جونم چ... چی میخای ها؟
-اوخی ایجا ی هرزه ترسیده
+من هرزه نیستم
*جونگ کوک نزدیک هه جونگ شد..طوری ک اگ هه جونگ حرف میزد لبش ب لب جونگ کوک برخورد میکرد...با چشمای گرد متعجب بهش خیره شده بود ک جونگ کوک خواست نزدیک تر شه ک هه جونگ خابید.. جونگ کوک شروع کرد ب خندیدن ک خنده هاش باعث لرزش بدنش میشد*
-هرزه کوچولو قراره بخاطر بی احترامی ب اربابت تنبیه شی
+ا.. اربابم؟ منظورت چیه!؟
-هرزه کوچولو تو از این ب بعد برده منی و هرکاری ک دلم بخواد باهات میکنم و تو نباید تقلا کنی وگرنه تنبیه سختی میشی.. الانم میخوام بهت نشون بدم ک اگ بهم بی احترامی کنی چ بلایی سرت میاد
+وات؟؟
-بهتره لباستو دراری دوست دارم جای شلاقایی ک میزنم بت بمونه...رد قشنگی میشه هرزه کوچولو
+نمیخوام...هق... ولم کن(با گریه)
-اخ هرزه کوچولو مگ نگفتم تقلا نکن هوم؟ .. نمیخوای ک بیشتر از این عذابت بدم هوم
*و تو ی ثانیه پیراهن مشکی هه جونگ رو از تنش بیرون کشید*
-عاح هرزه کوچولو چ بدن خوش فرم و سکسی داری.. اگ دختر خوبی باشی ی روز زیر خوابم میکنمت... خیلی دوس دارم طعمتو بچشم
+هق..چیکارم داری...ولم کن.. هق
*و جونگ کوک شلاقشو بالا برد و کوبید رو بدن هه جونگ...هه جونگ ناله بدی کرد و صدای هق هق هاش کل اتاقو گرفته بود و جونگ کوک پشت سر هم رو بدن ظریف هه جونگ ضربه میزد و باعث ب جا مونده ردای قرمز رنگ روی بدن سفید هه جونگ میشد و جونگ کوک چند ضربه دیگ هم زد و از اینکارش دست کشید*
-هرزه کوچولو گریه نکن... من نمیخواستم بهت صدمه بزنم اما نیاز داشتی ک با اخلاق من رو ب رو شی
+هق.. خیلی بی رحمی...هق.. ازت بدم میاد.. هق
-*نیشخندی زد و از اتاق رفت بیرون*
....
-جیمین شیی....قرار نبود همچنین غلطی کنیاااا...بزار این هرزه(هه جونگ)ب عمارت برس...(با داد)
÷اه جونگ کوکتا سخت نگیر دیگ..میخای ط رو ببوسم هوم؟ (لبخندی مرموز و حالت سکسی)
-دلت میخاد بمیری ها؟
هه جونگ در حالی ک داشت ب خواب میرفت جونگ کوک جیمینو کشید از ماشین بیرون و در جلوی ماشینو باز کرد و پرتش کرد رو صندلی
÷اوه چتع ارباب
-خفه
+ب...ب.. بخشید من اینجا چ.. چیکار میکنم؟(با صدای لرزون و خمار)
÷خانم کوچولو انگار ب حالت عادی برگشت.. صدات چقد سکسی و خماره لعنتی
-جیمین میشه خواهش کنم خفه شی؟..برسیم عمارت بهت همه چی رو توضیح میدم دختره هرزه
+ودف؟!منو اوردی اینجا بعد بم میگی هرزه اصن بابام کو جین هو کو؟
-انقد سوال نکن هرزه برسیم همه چیزو برات روشن میکنم
+اوکی
«پرش زمانی»
*هه جونگ ویو*
داخل عمارت شدیم... عوف عجب عمارت توپی بود البته ب عمارت ما نمیرسید ک جونگ کوک سکوت بینمون رو شکست
-خب ببین کوچول..
+گفته باشما اگ ی بار دیگ بم بگی هرزه یا کوچولو من میدونم با تو
-حرف دهنتو بفهم هرزه هنوز نیومده پرو شدی...میدونی بابت این کارت تنبیه میشی..پش بهتره احترام بزاری
+مثلا چ غلطی میکنی ها؟
*تو این لحظه تمام نفرت هه جونگ ب جونگ کوک فعال شد چون تاحالا کسی بهش اینجور زور نگفته بود*
-خفه شو دختره عوضی....این دختره هرزه رو ببرین تو اتاقش تا ب خدمتش برسم
+چیکار میکنین ولم کننن عوضییی ولم کنیددد دارم براتوننن
*جونگ کوک با خودش گفت*
-هه دختره هرزه.. هنوز نمیدونی برده من شدی...امید وارم بم بچسبی وگرنه مجبورم مث آشغال دور بندازمت
*سوم شخص«راوی»*
هه جونگ رو تو ی اتاق بزرگ پرتاپ کردن طوری ک هه جونگ با شتاب ب زمین خورد و دستش زخمی شد...داشت گریه میکرد نمیتونست خودشو تحمل کنه...داشت ب این فکر میکرد ک اینجا چیکار میکنه.. اون عوضی کی بود... باباش کجاس... از جاش بلند شد و رفت نشست رو تخت دو نفره ک یهو در باز شد
جونگ کوک بود..کتش تنش نبود استین لباسشو بالا داره بود ی شلاق دستش بود ک ترس کل بدن منو گرفت
-ک چ غلطی میخام کنم هوم؟
+از ج...جونم چ... چی میخای ها؟
-اوخی ایجا ی هرزه ترسیده
+من هرزه نیستم
*جونگ کوک نزدیک هه جونگ شد..طوری ک اگ هه جونگ حرف میزد لبش ب لب جونگ کوک برخورد میکرد...با چشمای گرد متعجب بهش خیره شده بود ک جونگ کوک خواست نزدیک تر شه ک هه جونگ خابید.. جونگ کوک شروع کرد ب خندیدن ک خنده هاش باعث لرزش بدنش میشد*
-هرزه کوچولو قراره بخاطر بی احترامی ب اربابت تنبیه شی
+ا.. اربابم؟ منظورت چیه!؟
-هرزه کوچولو تو از این ب بعد برده منی و هرکاری ک دلم بخواد باهات میکنم و تو نباید تقلا کنی وگرنه تنبیه سختی میشی.. الانم میخوام بهت نشون بدم ک اگ بهم بی احترامی کنی چ بلایی سرت میاد
+وات؟؟
-بهتره لباستو دراری دوست دارم جای شلاقایی ک میزنم بت بمونه...رد قشنگی میشه هرزه کوچولو
+نمیخوام...هق... ولم کن(با گریه)
-اخ هرزه کوچولو مگ نگفتم تقلا نکن هوم؟ .. نمیخوای ک بیشتر از این عذابت بدم هوم
*و تو ی ثانیه پیراهن مشکی هه جونگ رو از تنش بیرون کشید*
-عاح هرزه کوچولو چ بدن خوش فرم و سکسی داری.. اگ دختر خوبی باشی ی روز زیر خوابم میکنمت... خیلی دوس دارم طعمتو بچشم
+هق..چیکارم داری...ولم کن.. هق
*و جونگ کوک شلاقشو بالا برد و کوبید رو بدن هه جونگ...هه جونگ ناله بدی کرد و صدای هق هق هاش کل اتاقو گرفته بود و جونگ کوک پشت سر هم رو بدن ظریف هه جونگ ضربه میزد و باعث ب جا مونده ردای قرمز رنگ روی بدن سفید هه جونگ میشد و جونگ کوک چند ضربه دیگ هم زد و از اینکارش دست کشید*
-هرزه کوچولو گریه نکن... من نمیخواستم بهت صدمه بزنم اما نیاز داشتی ک با اخلاق من رو ب رو شی
+هق.. خیلی بی رحمی...هق.. ازت بدم میاد.. هق
-*نیشخندی زد و از اتاق رفت بیرون*
....
۴۲.۶k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.