زندگی من... پارت⁸ در کامنت دیگه نیستش اوکی؟
جونگ کوک ویو#
رفتم تو اتاقش و برگمو پیدا کردم
جونگ کوک: می چا!!
می چا: بله.... ارباب
جونگ کوک برگرو نشونش دادم
جونگ کوک: تو گفتی بر نداشتی؟!
می چا: ببخشید ارباب.. دیگه تکرار نمیشه
جونگ کوک: چون دختر خوبی هستی اندفعه رو میبخشم و حالا دیگه فهمیدی من کیم دیگه نه؟
می چا: بل... ارباب
جونگ کوک: ب من دیگه نگو ارباب من از این ببد دوست پسرتم
می چا: باش جونگ کوک.
جونگ کوک: اره اینجوری صدا کن..
من باید برم چند نفرو بکشم و شکنجه کنم بای بیبی
می چا: خدافظ
پایان جونگ کوک ویو*
می چا ویو#
رفتم برنج در انباری بگردم صدای جیغ شنیدم رفتم جلو بادیگاردای کوک بودن با یه نفر ک سرش پوشیده بود
دختره : بزاریددددد برممم
ته: نه دارم باهات حال میکنم
و پسره داش بهش ت/جاوز میکرد و دختره رو کشت سریع از اونجا خارج شدم و. ...
خماری❤🗿😂
رفتم تو اتاقش و برگمو پیدا کردم
جونگ کوک: می چا!!
می چا: بله.... ارباب
جونگ کوک برگرو نشونش دادم
جونگ کوک: تو گفتی بر نداشتی؟!
می چا: ببخشید ارباب.. دیگه تکرار نمیشه
جونگ کوک: چون دختر خوبی هستی اندفعه رو میبخشم و حالا دیگه فهمیدی من کیم دیگه نه؟
می چا: بل... ارباب
جونگ کوک: ب من دیگه نگو ارباب من از این ببد دوست پسرتم
می چا: باش جونگ کوک.
جونگ کوک: اره اینجوری صدا کن..
من باید برم چند نفرو بکشم و شکنجه کنم بای بیبی
می چا: خدافظ
پایان جونگ کوک ویو*
می چا ویو#
رفتم برنج در انباری بگردم صدای جیغ شنیدم رفتم جلو بادیگاردای کوک بودن با یه نفر ک سرش پوشیده بود
دختره : بزاریددددد برممم
ته: نه دارم باهات حال میکنم
و پسره داش بهش ت/جاوز میکرد و دختره رو کشت سریع از اونجا خارج شدم و. ...
خماری❤🗿😂
۱۴.۱k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.