part 4
Part 4
ویو یونگی
دکتر یو:تبریک میگم شما باردار هستین و ۱ ماهتونه
ات و یونگی:چییی؟
ات:نه این امکان نداره من نمیتونم این بچه رو نگه دارم
یونگی:عزیزم منم شکه ام پاشو بریم خونه الان نمیتونی خوب تصمیم بگیری بریم خونه
ات یهو بغض کرد
ات:نه این امکان نداره یونگی...
یونگی:عزیزم پاشو
یه دستمال گرفتم و شکمش رو تمیز کردم ات بلند شد از دکتر خداحافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم
رسیدیم خونه ات کل راه رو گریه کرده بود رسیدیم خونه همه بچه ها اومدن سمتمون با نگرانی مارو نگا میکردن ات سریع رفت سمت اتاقمون
کوک:یونگی چی شد؟
یونگی:بچه ها ات ب.بارداره
همه:چیییی؟
یونگی:اوفففف چیکار کنم
نامجون:الان چیکار کنیم؟جواب پی دی نیم رو چی بدیم؟
یونگی:پی دی نیم پا من میگم ات تا ۱ سال کاراش رو کنسل کنه به آرمی ها هم یه چی میگیم دیگه الان زنگ میزنم به پی دی نیم
زنگیدم به پی دی نیم
مکالمه
یونگی:سلام رئیس
پ د ن:سلام یونگی چیزی شده
یونگی:خوب رئیس راستش چجوری بگم امم خوب ات ح.حا.حامله ه.هست
پ د ن:چی داری میگی؟الان میخواین بچه رو نگه دارین یا نه؟
یونگی:رئیس اگه نگه داریم تا ۱ سال باید برنامه های ات و کنسل کنین اگه نگه نداریم تا ۲ یا ۳ هفته نمیتونه بیاد
پ د ن:این اتی که من میشناسم بچه رو به احتمال زیاد نگه میداره خوب بهم تا فردا خبر بدین
یونگی:چشم رئیس شب خوش
پایان مکالمه
کوک:پ د ن چی گفت؟
واسشون توضیح دادم
جیمین:من به ات میگم بیاد پایین
یونگی:باشه
ویو جیمین
رفتم بالا در اتاق ات و یونگی رو زدم
ات:ب.بله*با بغض*
جیمین:میتونم بیام تو؟
ات:بیا
رفتم تو کنار ات نشستم و بغلش کردم ات زد زیر گریه
ات:جیمینی من حاملم اگه پ د ن نزاره بچه رو نگه دارم چی حق حق*با گریه*
واس ات همه چی رو توضیح دادم
ات:چینجا؟
جیمین:آره
ات:وایییی خیلی خوش حالاهم برو بیرون لباس راحتی بپوشم و به یونگی بگو واسم پیتزا سفارش بده با سالاد سزار و چیکن و سیبزمینی و پیتزا هم پپرونی باشه
خندیدم
جیمین:باشه
از اتاق رفتم بیرون و به یونگی گفتم اینا رو سفارش بده انگار خیلی خوشحال شده بود سریع سفارش داد ات اومد پایین
ویو یونگی
وقتی ات اومد پایین سریع رفتم سمتش و دستم و دور کمرش حلقه کردم اونم دور گردنم
یونگی:مرسی عشقم که میخوای بچه رو نگه داری خیلی دوست دارم*بغض*
ات:عزیزم من میترسیدم که پ د ن بگه بچه رو از بین ببر برای همین من اینجوری بودم حالا بغض نکن نمیتونم چشمات وقتی خیسن رو نگاه کنم
سرم که رو شونش بود رو برداشتم چند ثانیه به هم نگاه کردیم دیدم ات داره چشم هاش رو میبنده و سمت لب من میاد سریع چشمام رو بسم و بوسیدم ۵ دقیقه هم رو بوسیدیم و با یه صدای پاپ مانندی از هم جدا شدیم
یونگی:دوست دارم
ات:منم دوست دارم
هوسوک و نامجون:اه اه اه جمع کنین حالمون.....
ات:جینننننننن جیمینننننننن بیاید شوهراتون رو ببوسین حسودیشون شد
جین و جیمین خندیدن به هم نگاه کردن و یه چشمک به همدیگه زدن رفتن جلو و هوسوک و نامجون هل دادن رو مبل و خودشون رفتن رو پای هوسوک و نامجون و شروع کردن به بوسیدن هم دیگه تهیونگ که کنارشو نشسته بود و به نظر ناراحت میومد رو دیدم یهو کوک رفت رو پاهای تهیونگ و اونم بوسید الان همه داشتن همو میبوسیدن بدون هیچ خجالتی من هم لبم رو گذاشتم رو لب ات و بوسیدمش
پرش زمانی به ۱۰ دقیقه بعد
همه از هم جدا شدیم نفس نفس میزدیم نفسامون که منظم شد هم دیگه رو نگاه کردیم و خندیدیم
یونگی:نامجین بوسه شماها هم باحال بود تاحالا ندیده بودم
همه زدیم زیر خنده
کوک:وایییی راست گفتی گااااددد شیکمم درد گرفتتت*بر اثر خنده و با خنده داره میگه*
جین یه بالشت گرفت پرت کرد سمت کوک
جین:زهر ماررررر به خودت بخندددددد عوضیییییی
کوک:آیی هنوز رو پای نامجونی میخوای منم نخندم وایی جیش دارممم*جیش دارم و واس شوخی گفت و صداش رو نازک کرد *
همه خندیدیم کوک رو زمین شکمش رو گرفته بود و داشت میخندید
بعد چن دقیقه آروم شد
کوک:....ادامه دارد
شرط
لایک:۲۰ تا ۳۰
کامنت:۳۰ تا ۴۰
دوستون دارم بابایی
ویو یونگی
دکتر یو:تبریک میگم شما باردار هستین و ۱ ماهتونه
ات و یونگی:چییی؟
ات:نه این امکان نداره من نمیتونم این بچه رو نگه دارم
یونگی:عزیزم منم شکه ام پاشو بریم خونه الان نمیتونی خوب تصمیم بگیری بریم خونه
ات یهو بغض کرد
ات:نه این امکان نداره یونگی...
یونگی:عزیزم پاشو
یه دستمال گرفتم و شکمش رو تمیز کردم ات بلند شد از دکتر خداحافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم
رسیدیم خونه ات کل راه رو گریه کرده بود رسیدیم خونه همه بچه ها اومدن سمتمون با نگرانی مارو نگا میکردن ات سریع رفت سمت اتاقمون
کوک:یونگی چی شد؟
یونگی:بچه ها ات ب.بارداره
همه:چیییی؟
یونگی:اوفففف چیکار کنم
نامجون:الان چیکار کنیم؟جواب پی دی نیم رو چی بدیم؟
یونگی:پی دی نیم پا من میگم ات تا ۱ سال کاراش رو کنسل کنه به آرمی ها هم یه چی میگیم دیگه الان زنگ میزنم به پی دی نیم
زنگیدم به پی دی نیم
مکالمه
یونگی:سلام رئیس
پ د ن:سلام یونگی چیزی شده
یونگی:خوب رئیس راستش چجوری بگم امم خوب ات ح.حا.حامله ه.هست
پ د ن:چی داری میگی؟الان میخواین بچه رو نگه دارین یا نه؟
یونگی:رئیس اگه نگه داریم تا ۱ سال باید برنامه های ات و کنسل کنین اگه نگه نداریم تا ۲ یا ۳ هفته نمیتونه بیاد
پ د ن:این اتی که من میشناسم بچه رو به احتمال زیاد نگه میداره خوب بهم تا فردا خبر بدین
یونگی:چشم رئیس شب خوش
پایان مکالمه
کوک:پ د ن چی گفت؟
واسشون توضیح دادم
جیمین:من به ات میگم بیاد پایین
یونگی:باشه
ویو جیمین
رفتم بالا در اتاق ات و یونگی رو زدم
ات:ب.بله*با بغض*
جیمین:میتونم بیام تو؟
ات:بیا
رفتم تو کنار ات نشستم و بغلش کردم ات زد زیر گریه
ات:جیمینی من حاملم اگه پ د ن نزاره بچه رو نگه دارم چی حق حق*با گریه*
واس ات همه چی رو توضیح دادم
ات:چینجا؟
جیمین:آره
ات:وایییی خیلی خوش حالاهم برو بیرون لباس راحتی بپوشم و به یونگی بگو واسم پیتزا سفارش بده با سالاد سزار و چیکن و سیبزمینی و پیتزا هم پپرونی باشه
خندیدم
جیمین:باشه
از اتاق رفتم بیرون و به یونگی گفتم اینا رو سفارش بده انگار خیلی خوشحال شده بود سریع سفارش داد ات اومد پایین
ویو یونگی
وقتی ات اومد پایین سریع رفتم سمتش و دستم و دور کمرش حلقه کردم اونم دور گردنم
یونگی:مرسی عشقم که میخوای بچه رو نگه داری خیلی دوست دارم*بغض*
ات:عزیزم من میترسیدم که پ د ن بگه بچه رو از بین ببر برای همین من اینجوری بودم حالا بغض نکن نمیتونم چشمات وقتی خیسن رو نگاه کنم
سرم که رو شونش بود رو برداشتم چند ثانیه به هم نگاه کردیم دیدم ات داره چشم هاش رو میبنده و سمت لب من میاد سریع چشمام رو بسم و بوسیدم ۵ دقیقه هم رو بوسیدیم و با یه صدای پاپ مانندی از هم جدا شدیم
یونگی:دوست دارم
ات:منم دوست دارم
هوسوک و نامجون:اه اه اه جمع کنین حالمون.....
ات:جینننننننن جیمینننننننن بیاید شوهراتون رو ببوسین حسودیشون شد
جین و جیمین خندیدن به هم نگاه کردن و یه چشمک به همدیگه زدن رفتن جلو و هوسوک و نامجون هل دادن رو مبل و خودشون رفتن رو پای هوسوک و نامجون و شروع کردن به بوسیدن هم دیگه تهیونگ که کنارشو نشسته بود و به نظر ناراحت میومد رو دیدم یهو کوک رفت رو پاهای تهیونگ و اونم بوسید الان همه داشتن همو میبوسیدن بدون هیچ خجالتی من هم لبم رو گذاشتم رو لب ات و بوسیدمش
پرش زمانی به ۱۰ دقیقه بعد
همه از هم جدا شدیم نفس نفس میزدیم نفسامون که منظم شد هم دیگه رو نگاه کردیم و خندیدیم
یونگی:نامجین بوسه شماها هم باحال بود تاحالا ندیده بودم
همه زدیم زیر خنده
کوک:وایییی راست گفتی گااااددد شیکمم درد گرفتتت*بر اثر خنده و با خنده داره میگه*
جین یه بالشت گرفت پرت کرد سمت کوک
جین:زهر ماررررر به خودت بخندددددد عوضیییییی
کوک:آیی هنوز رو پای نامجونی میخوای منم نخندم وایی جیش دارممم*جیش دارم و واس شوخی گفت و صداش رو نازک کرد *
همه خندیدیم کوک رو زمین شکمش رو گرفته بود و داشت میخندید
بعد چن دقیقه آروم شد
کوک:....ادامه دارد
شرط
لایک:۲۰ تا ۳۰
کامنت:۳۰ تا ۴۰
دوستون دارم بابایی
۲۸.۰k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.