یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت سی و یک
فکر کردم مامانمه برا همین بهش گفتم
ملکا:میتونی بیای
درو باز کرد دیدم هاکان هست از جام بلند شدم
ملکا:تو اینجا چیکار میکنی از اتاقم برو بیرون
بهت میگم برو بیرون
هر چی هولش میدادم اصلا تکون نمیخورد
هاکان:وایستا وایستا چرا اینجوری میکنی
باشه فقط اومدم دنبال گوشیم
اینجا جا گذاشتمش
ملکا:باشه هر جا گذاشتی برش دار
و زود برو
داشت نگام میکرد تو چشماش نگاه کردم
ملکا:چیه داری کجارو نگاه میکنی
نگاهی به خودم انداختم توی لباس خواب بودم
فکشو گرفتم به من نگاه نکن دنبل گوشیت بگرد
هاکان:اها دیدمش اینجا افتاده بود
ملکا:خوب برو
محکم بغلم زد تا خواست بوسم کنه دستمو گذاشتم جلوی دهنم دستمو بوسید
هاکان:دوست دارم
دستمو از جلو دهنم برداشتم گفتم
ملکا:ولی من اصلا دوست ندارم
هولم داد افتادم روی تخت لباشو گذاشت روی لبام
رمان ارتش
پارت سی و یک
فکر کردم مامانمه برا همین بهش گفتم
ملکا:میتونی بیای
درو باز کرد دیدم هاکان هست از جام بلند شدم
ملکا:تو اینجا چیکار میکنی از اتاقم برو بیرون
بهت میگم برو بیرون
هر چی هولش میدادم اصلا تکون نمیخورد
هاکان:وایستا وایستا چرا اینجوری میکنی
باشه فقط اومدم دنبال گوشیم
اینجا جا گذاشتمش
ملکا:باشه هر جا گذاشتی برش دار
و زود برو
داشت نگام میکرد تو چشماش نگاه کردم
ملکا:چیه داری کجارو نگاه میکنی
نگاهی به خودم انداختم توی لباس خواب بودم
فکشو گرفتم به من نگاه نکن دنبل گوشیت بگرد
هاکان:اها دیدمش اینجا افتاده بود
ملکا:خوب برو
محکم بغلم زد تا خواست بوسم کنه دستمو گذاشتم جلوی دهنم دستمو بوسید
هاکان:دوست دارم
دستمو از جلو دهنم برداشتم گفتم
ملکا:ولی من اصلا دوست ندارم
هولم داد افتادم روی تخت لباشو گذاشت روی لبام
۱۳.۶k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.