( ادامه پارت 21)
( ادامه پارت 21)
*: متاسفانه... تو کما هستنو درصد هوشیاری شونم خیلی کمه! فقط باید منتظره یه معجزه باشین.
تهیون فقط داشت خودشو سرزنش میکرد که چرا اون همه بلا سر بومگیو اورده و تنها کارش تا فردای همون روز گریه کردن و از پشت شیشه نگاه کردن به بومگیو بود! &: اقا... اقا ... بلند شید! تهیون: ببخشید ساعت چنده؟!
&: ساعت 8 . تهیون : واییی دیرم شد! ممنون! ببخشید حال بومگیو چطوره؟
&: هنوز که به هوش نیومدن و تو کما هستن! هر وقت به هوش اومدن بهتون خبر میدیم. تهیون: ممنون! . ..
»: خب بچها کتاباتونو باز کنین! ... کانگ تهیون! تهیون: بله! »: حواست به کلاس نیست... کجایی؟ تهیون: ببخشید! ...
کای: تهیون! تو از بومگیو خبر داری؟! چند وقتیه جواب تلفنمو نمیده!
تهیون: خب... یه اتفاقی براش افتاده... منظور... کای: میشه راحت حرفتو بزنی جون به لبم کردی! تهیون: خب... بومگیو تصادف کرده! الانم تو کماس، درصد هوشیاریشم کمه! کای: چی! منو ببر پیشش!
&: الو کانگ تهیون!؟ تهیون: بله. خودمم! &: بومگیو...
*: متاسفانه... تو کما هستنو درصد هوشیاری شونم خیلی کمه! فقط باید منتظره یه معجزه باشین.
تهیون فقط داشت خودشو سرزنش میکرد که چرا اون همه بلا سر بومگیو اورده و تنها کارش تا فردای همون روز گریه کردن و از پشت شیشه نگاه کردن به بومگیو بود! &: اقا... اقا ... بلند شید! تهیون: ببخشید ساعت چنده؟!
&: ساعت 8 . تهیون : واییی دیرم شد! ممنون! ببخشید حال بومگیو چطوره؟
&: هنوز که به هوش نیومدن و تو کما هستن! هر وقت به هوش اومدن بهتون خبر میدیم. تهیون: ممنون! . ..
»: خب بچها کتاباتونو باز کنین! ... کانگ تهیون! تهیون: بله! »: حواست به کلاس نیست... کجایی؟ تهیون: ببخشید! ...
کای: تهیون! تو از بومگیو خبر داری؟! چند وقتیه جواب تلفنمو نمیده!
تهیون: خب... یه اتفاقی براش افتاده... منظور... کای: میشه راحت حرفتو بزنی جون به لبم کردی! تهیون: خب... بومگیو تصادف کرده! الانم تو کماس، درصد هوشیاریشم کمه! کای: چی! منو ببر پیشش!
&: الو کانگ تهیون!؟ تهیون: بله. خودمم! &: بومگیو...
۲.۹k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.