در م زد و زد

در ﺷﻬﺮ ﻫﯽ ﻗﺪم زد و ﻋﺎﺑﺮ زﯾﺎد ﺷﺪ
ﺗﺮس از رﻗﯿﺐ ﺑﻮد … ﮐﻪ آﺧﺮ زﯾﺎد ﺷﺪ

اﯾﻦ ﻗﺪرﻫﺎم ﻧﺼﻒ ﺟﻬﺎن ﺟﻤﻌﯿﺖ ﻧﺪاﺷﺖ !
ﺑﺎ ﮐﻮچ او ﺑﻪ ﺷﻬﺮ، ﻣﻬﺎﺟﺮ زﯾﺎد ﺷﺪ

ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺎد روﺳﺮی اش را ﮐﻨﺎر زد
از آن ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﻮد ﮐﻪ ﺷﺎﻋﺮ زﯾﺎد ﺷﺪ !

ﻫﯽ در ﻟﺒﺎس ﮐﻬﻨﻪ اداﻫﺎی ﺗﺎزه رﯾﺨﺖ
ﻫﯽ ﮐﺎر ﺷﺎﻋﺮان ﻣﻌﺎﺻﺮ زﯾﺎد ﺷﺪ …

از ﺑﺲ ﮐﻪ ﺧﻮب ﭼﻬﺮه و ﻋﺎﻟﻢ ﭘﺴﻨﺪ ﺑﻮد
ﺑﯿﻦ زﻧﺎن ﺷﻬﺮ ﺳَﺮ و ﺳِﺮ زﯾﺎد ﺷﺪ !

ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺑﺎ زﺑﺎن ﺧﻮش از ﺷﻬﺮ ﻣﺎ ﺑﺮو
ﺳﺎک ﺳﻔﺮ ﮐﻪ ﺑﺴﺖ، ﻣﺴﺎﻓﺮ زﯾﺎد ﺷد

#محمد_حسین_ملکیان
دیدگاه ها (۲)

وقتی که ترکم می کنی ، یک عمر در جا می زنمروی تمام شیشه ها ، ...

باز آمدم از چشمه خواب، کوزه تر در دستم.مرغانی می خواندند.نیل...

در کوی محبت به وفایی نرسیدیمرفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم...

یعنی یکی مثل مننهخخخخخخخخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط