P 6
فلش بک موقع خواب
ات ویو
ات:خب چنتا اتاق داریم؟
ته:چهار تا
ات:خب من که با داداشم میخوابم..
ته:نه تو با من میخوابی..
ات:چرا؟؟؟؟
چون برادرت همیشه با جین هم اتاقیه.. کوک هم با نامجون ،جیهوپ و جیمین هم با هم..
ات:اوکی
رفتن تو اتاقشون...
ته:اینقدر وول نخور بذار منم بخوابم
ات:خوابم نمیبره..
ته:فیلم بذارم؟
ات:آره آره
ته:باشه پس😈تلویزیون جلوی تخت و روشن کرد و تخت و تنظیم کرد..
ات:وایی این چه فیلمیه؟از ترس رفتم تو بغل ته
ته:الان میرسه به جای صحنه دارش،تحریک کننده هم که ریختم تو لیوان آبش دیگه بدتر..
ات:فیلم داشت صحنه دار میشد...واییی چقدر گرمه ،داشتم شرشر عرق میریختم.
تهیونگ:حالا وقت کار اصلیه..ات و کشیدم تو بغلم و محکم لباشو بوسیدم،نمیتونست مقاومت کنه.
ات:لبامو از رو لبش کشوندم طرف چونش و کل گردنشو بوسیدم. حالم دست خودم نبود،کم کم دستامون سمت لباس های هم رفت(گزارش نکنید اسماتش کمه)تهیونگ سریع تیشرتشو درآورد و دستش سمت دکمه های لباسام رفت،منم شلوارو لباس زیرشو درآوردم،الان لخت لخت جلوی هم بودیم...ته:میدونی چقدر منتظر این لحظه بودم بیبی گرل؟ات:لبامو سمت گوشش بردم و گاز ریزی از لاله ی گوشش گرفتم،زیر گوشش پچ زدم:الان که به اون لحظه رسیدیم،چرا معطل میکنی؟ته:پس ددیتو نیاز داری بیب؟ات:بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی..ته:پس بریم تو کارش...
ات:اححححح ددییییی....
ته:جونممممم بیبیمم احححح
و ادامش با ذهن مریضتون...
ات ویو
ات:خب چنتا اتاق داریم؟
ته:چهار تا
ات:خب من که با داداشم میخوابم..
ته:نه تو با من میخوابی..
ات:چرا؟؟؟؟
چون برادرت همیشه با جین هم اتاقیه.. کوک هم با نامجون ،جیهوپ و جیمین هم با هم..
ات:اوکی
رفتن تو اتاقشون...
ته:اینقدر وول نخور بذار منم بخوابم
ات:خوابم نمیبره..
ته:فیلم بذارم؟
ات:آره آره
ته:باشه پس😈تلویزیون جلوی تخت و روشن کرد و تخت و تنظیم کرد..
ات:وایی این چه فیلمیه؟از ترس رفتم تو بغل ته
ته:الان میرسه به جای صحنه دارش،تحریک کننده هم که ریختم تو لیوان آبش دیگه بدتر..
ات:فیلم داشت صحنه دار میشد...واییی چقدر گرمه ،داشتم شرشر عرق میریختم.
تهیونگ:حالا وقت کار اصلیه..ات و کشیدم تو بغلم و محکم لباشو بوسیدم،نمیتونست مقاومت کنه.
ات:لبامو از رو لبش کشوندم طرف چونش و کل گردنشو بوسیدم. حالم دست خودم نبود،کم کم دستامون سمت لباس های هم رفت(گزارش نکنید اسماتش کمه)تهیونگ سریع تیشرتشو درآورد و دستش سمت دکمه های لباسام رفت،منم شلوارو لباس زیرشو درآوردم،الان لخت لخت جلوی هم بودیم...ته:میدونی چقدر منتظر این لحظه بودم بیبی گرل؟ات:لبامو سمت گوشش بردم و گاز ریزی از لاله ی گوشش گرفتم،زیر گوشش پچ زدم:الان که به اون لحظه رسیدیم،چرا معطل میکنی؟ته:پس ددیتو نیاز داری بیب؟ات:بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی..ته:پس بریم تو کارش...
ات:اححححح ددییییی....
ته:جونممممم بیبیمم احححح
و ادامش با ذهن مریضتون...
۱.۸k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.