My Sweet Evil/شیطان شیرین من
My Sweet Evil/شیطان شیرین من
Part Two/پارت دوم
¤☆¤☆¤☆¤☆¤☆
"مگه دفتر نقاشیه احمق!"
شوکه شدم.چشمام به حدی گرد شدن که نزدیکه از حدقه بزنن بیرون و بیوفتن روی دفتر.بعد از چند لحظه اون جمله هم از روی دفتر غیب شد.یعنی این دفتر زنده است؟!به ذهنم رسید یه چیز دیگه بنویسم.خودکار رو توی دستم سفت گرفتم و نوشتم.
"تو چی هستی؟"
دفتر بعد از چند لحظه جمله رو قورت داد و پاک شد.کم کم کلمههای دیگهای پدیدار شدن که یه جمله رو تشکیل میداد.
"چه بیتربیت!من یه چیز ناچیز نیستم که:بپرسی تو چی هستی؟"
چه دفتر بداخلاقی یا،چه فرد بداخلاقی؟نمیدونم!دوباره نوشتم.
"خیلی خب!تو چه کسی هستی؟خوبه؟"
کلمات محو شدن و کلمات و جملهای جدید نوشته شد.
"خوبه،حالا خوب شد.من شیطان درون دفترم."
چی؟شیطان؟این مکالمه داره جالب میشه.
"شیطان درون دفتر؟یه جورایی مسخره به نظر میاد ولی خب.حالا چیکار میکنی؟"
کلمات دوباره توسط دفتر قورت داده شدن.منتظر موندم تا جواب ظاهر بشه.
"احمق!من یه شیطانم که توی دفتره!واقعا اینقدر کودنی که نتونستی بفهمی؟!"
اشتباه کردم از این دفتر خوشم نمیاد،اصلا خوشم نمیاد!
"خودم میدونم!منظورم اینه که یه شیطان تو یه دفتر چیکار میکنه؟"
کلمات که ناپدید شدن کمی طول کشید تا دوباره پدیدار شدن.
"برای خوشگذرونی!برای دیدن آدمای احمقی مثل تو!"
حالا دیگه مطمئن شدم از این دفتر خوشم نمیاد.
"شیطان دفتریه رومخی هستی!"
کلمات رفتن ولی کلمات دیگهای به جاشون نیومدن.بهجای کلمات روی دفتر،صدایی از پشت سرم اومد.بدنم مور مور شد و تمام موهای بدنم سیخ شد.برگشتم و پشت سرم رو دیدم.
:با کی بودی شیطان دفتری؟
یه پسر بود با موهای سفید و شلخته که از دو طرف سرش شاخهایی دراومده بودن و به شکل دایرهای سیاه بودن.چشم های کاملا سیاهی داشت که با بالها و شاخهای سیاهش مو نمیزدن.روی هوا شناور بود و تقریبا چند سانتی از زمین فاصله داشت.دست به سینه و با اخمهای درهم روبهروی من ایستاده بود.
...
¤☆¤☆¤☆¤☆¤☆¤
Part Two/پارت دوم
¤☆¤☆¤☆¤☆¤☆
"مگه دفتر نقاشیه احمق!"
شوکه شدم.چشمام به حدی گرد شدن که نزدیکه از حدقه بزنن بیرون و بیوفتن روی دفتر.بعد از چند لحظه اون جمله هم از روی دفتر غیب شد.یعنی این دفتر زنده است؟!به ذهنم رسید یه چیز دیگه بنویسم.خودکار رو توی دستم سفت گرفتم و نوشتم.
"تو چی هستی؟"
دفتر بعد از چند لحظه جمله رو قورت داد و پاک شد.کم کم کلمههای دیگهای پدیدار شدن که یه جمله رو تشکیل میداد.
"چه بیتربیت!من یه چیز ناچیز نیستم که:بپرسی تو چی هستی؟"
چه دفتر بداخلاقی یا،چه فرد بداخلاقی؟نمیدونم!دوباره نوشتم.
"خیلی خب!تو چه کسی هستی؟خوبه؟"
کلمات محو شدن و کلمات و جملهای جدید نوشته شد.
"خوبه،حالا خوب شد.من شیطان درون دفترم."
چی؟شیطان؟این مکالمه داره جالب میشه.
"شیطان درون دفتر؟یه جورایی مسخره به نظر میاد ولی خب.حالا چیکار میکنی؟"
کلمات دوباره توسط دفتر قورت داده شدن.منتظر موندم تا جواب ظاهر بشه.
"احمق!من یه شیطانم که توی دفتره!واقعا اینقدر کودنی که نتونستی بفهمی؟!"
اشتباه کردم از این دفتر خوشم نمیاد،اصلا خوشم نمیاد!
"خودم میدونم!منظورم اینه که یه شیطان تو یه دفتر چیکار میکنه؟"
کلمات که ناپدید شدن کمی طول کشید تا دوباره پدیدار شدن.
"برای خوشگذرونی!برای دیدن آدمای احمقی مثل تو!"
حالا دیگه مطمئن شدم از این دفتر خوشم نمیاد.
"شیطان دفتریه رومخی هستی!"
کلمات رفتن ولی کلمات دیگهای به جاشون نیومدن.بهجای کلمات روی دفتر،صدایی از پشت سرم اومد.بدنم مور مور شد و تمام موهای بدنم سیخ شد.برگشتم و پشت سرم رو دیدم.
:با کی بودی شیطان دفتری؟
یه پسر بود با موهای سفید و شلخته که از دو طرف سرش شاخهایی دراومده بودن و به شکل دایرهای سیاه بودن.چشم های کاملا سیاهی داشت که با بالها و شاخهای سیاهش مو نمیزدن.روی هوا شناور بود و تقریبا چند سانتی از زمین فاصله داشت.دست به سینه و با اخمهای درهم روبهروی من ایستاده بود.
...
¤☆¤☆¤☆¤☆¤☆¤
۵.۶k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.