فیک جانگ کوک(عشق رستورانی)پارت ۷*
از زبون ا/ت:
رفتیم توی پارک دو تا زیرانداز داشتیم یکیش رو انداختیم زیر چادر برای ی نرم بودن یکیشم انداختیم جلوی در چادر.
قبل اینکه بریم چادر بزنیم رفتیم خونه ی کوک که وسیله های اون ورداشتیم.
خیلی خونش بزرگ بود.فهمیدم اون پولداره.ولی برای چی یه مرد پولدار باید عاشق یه زن بی کس و بی پول بشه🍷؟
شب:چادرمون خسلییی بزرگ بود.من وسیله هامو سمت راستی کوک چپ .اومدیم بخوابیم که کوک اومد نزدیک.ترسیدم که نکنه .......
ا/ت:نزدیک نیا
کوک:چرا
ا/ت:می ترسم
کوک:من فقط می خوام بغلت کنم
ا/ت:ما کلا هشت ساعت با هم حرف زدیم هاا
کوک برگشت اونوری خوابید و هیچی نگفت.
از زبون کوک:
ولی اخه چرا من فقط می خواستم بغلش کنم بغضم گرفت اما نتونستم نگهشدارم و ترکید و گریه کردم.خیلی درد داره کسی که عاشقشی بهت اعتماد نداشته باشه💛
فردا صبح:
از زبان کوک:چشام رو اروم اروم بازد کردم یه چیز مهکم دور کمرم تحساس کردم ا/ت بود بغلم کرده بود.نزدیک بود از خوشحالی گریه کنم اومدم بلند شم اما خیلی بغلش رو دوست داشتم تصمیم گرفتم یه ده دقیقه ی دیگه هم اونجا باشم.
ده دقیقه بعد:
از زبان کوکی:
پاشدم رفتم یکم نون تست گذاشتم جلوی ی افتاب تا گرم شه نوتلا هارو با مربای توت فرنگی رو گذاشتم رو زیرانداز جلو چادر و منتظر ا/ت موندم
یک ریع بعد از زبان ا/ت:
چشام رو باز کردم دیدم کوک نیست ترسیدم اومدم بیرون دیدم نشسته بیرون با میز.
ا/ت:سلام عشقم.
کوک:سلام موشم
ا/ت:ترسیدم فکر کردم رفتی
کوک:مگه می شه تورو ترک کرد
بای تا پارت بعد
رفتیم توی پارک دو تا زیرانداز داشتیم یکیش رو انداختیم زیر چادر برای ی نرم بودن یکیشم انداختیم جلوی در چادر.
قبل اینکه بریم چادر بزنیم رفتیم خونه ی کوک که وسیله های اون ورداشتیم.
خیلی خونش بزرگ بود.فهمیدم اون پولداره.ولی برای چی یه مرد پولدار باید عاشق یه زن بی کس و بی پول بشه🍷؟
شب:چادرمون خسلییی بزرگ بود.من وسیله هامو سمت راستی کوک چپ .اومدیم بخوابیم که کوک اومد نزدیک.ترسیدم که نکنه .......
ا/ت:نزدیک نیا
کوک:چرا
ا/ت:می ترسم
کوک:من فقط می خوام بغلت کنم
ا/ت:ما کلا هشت ساعت با هم حرف زدیم هاا
کوک برگشت اونوری خوابید و هیچی نگفت.
از زبون کوک:
ولی اخه چرا من فقط می خواستم بغلش کنم بغضم گرفت اما نتونستم نگهشدارم و ترکید و گریه کردم.خیلی درد داره کسی که عاشقشی بهت اعتماد نداشته باشه💛
فردا صبح:
از زبان کوک:چشام رو اروم اروم بازد کردم یه چیز مهکم دور کمرم تحساس کردم ا/ت بود بغلم کرده بود.نزدیک بود از خوشحالی گریه کنم اومدم بلند شم اما خیلی بغلش رو دوست داشتم تصمیم گرفتم یه ده دقیقه ی دیگه هم اونجا باشم.
ده دقیقه بعد:
از زبان کوکی:
پاشدم رفتم یکم نون تست گذاشتم جلوی ی افتاب تا گرم شه نوتلا هارو با مربای توت فرنگی رو گذاشتم رو زیرانداز جلو چادر و منتظر ا/ت موندم
یک ریع بعد از زبان ا/ت:
چشام رو باز کردم دیدم کوک نیست ترسیدم اومدم بیرون دیدم نشسته بیرون با میز.
ا/ت:سلام عشقم.
کوک:سلام موشم
ا/ت:ترسیدم فکر کردم رفتی
کوک:مگه می شه تورو ترک کرد
بای تا پارت بعد
۶۰.۶k
۰۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.