پارت ۸ *My alpha*
بعد از اینکه سولمین خوابید نتونستم بخوابم..وقتی چشمامو روی هم میذاشتم تحمل نمیکردم و دوباره به صورتش که تو خواب معصوم بود زل میزدم..دلم میخواست همهی بدنشو مزه کنم ولی حیف که امشب نشد.
هوا روشن شده بود.به ساعتی که روی دیوار نصب بود نگاهی انداختم...دیگه باید بیدارش میکردم.
با دستم تکونش دادم و اروم کنار گوشش لب زدم.
"سولمین...سولمین...بیدار شو........سوولمین"
"هوممم"
چشماش روی هم فشار داد و به سمت دیگه ای خوابید.
صدامو بلند تر کردم و دوباره گفتم
"سولمین.بیدار شو.....سولمین...مگه مدرسه نداری"
"نمیخوام"
"چیو نمیخوام میگم بلند شو بچه"
چشماشو باز کرد و برای چند ثانیه یا شایدم چند دقیقه به چشمام زل زد و بعد با شوک بلند شد و نشست...به دورو بر اتاق نگاه کرد و دوباره نگاهشو به صورتم داد.
"تو..تو بهم دست زدی؟"
تکخندی کردم و از روی تخت بلند شدم و به سمت کمدم رفتم.
"نه عزیزم خواب دیدی؟من به بچه ها دست نمیزنم"
"ببند دهنتو پدر بزرگ"
با نیشخند بهش نگاه کردم.از روی تخت بلند شد ولی بلافاصله بعد از گذاشتن پاهاش روی زمین و ایستادنش از درد چشماشو روی هم فشار داد.
قبل از اینکه دهنشو باز کنه و داد بزنه به سمت حموم رفتم و قبل از تنها گذاشتنش با خنده گفتم
"البته به بچه های سرکش دست میزنم"
در حمومو کوبیدم که با صدای جیغش قاطی شد.
.
.
.
.
.
.
.
بعد از یه حموم کوتاه دوباره به اتاق برگشتم.روی تخت نشسته بود و سرش پایین بود و به کفشش نگاه میکرد...جلو تر رفتم با حوله جلوش وایسادم.
"چرا ناراحتی انگار اولین بارت بود"
سرشو بالا اورد و تو چشمام نگاه کرد و کاملا جدی گفت
"اولین بارم بود"
"پس اون بتا چی"
"اون هیچ غلطی نکرد..یعنی نذاشتی که بکنه"
نیشخندی زدم و بهش پشت کردم تا لباسمو عوض کنم.
هوا روشن شده بود.به ساعتی که روی دیوار نصب بود نگاهی انداختم...دیگه باید بیدارش میکردم.
با دستم تکونش دادم و اروم کنار گوشش لب زدم.
"سولمین...سولمین...بیدار شو........سوولمین"
"هوممم"
چشماش روی هم فشار داد و به سمت دیگه ای خوابید.
صدامو بلند تر کردم و دوباره گفتم
"سولمین.بیدار شو.....سولمین...مگه مدرسه نداری"
"نمیخوام"
"چیو نمیخوام میگم بلند شو بچه"
چشماشو باز کرد و برای چند ثانیه یا شایدم چند دقیقه به چشمام زل زد و بعد با شوک بلند شد و نشست...به دورو بر اتاق نگاه کرد و دوباره نگاهشو به صورتم داد.
"تو..تو بهم دست زدی؟"
تکخندی کردم و از روی تخت بلند شدم و به سمت کمدم رفتم.
"نه عزیزم خواب دیدی؟من به بچه ها دست نمیزنم"
"ببند دهنتو پدر بزرگ"
با نیشخند بهش نگاه کردم.از روی تخت بلند شد ولی بلافاصله بعد از گذاشتن پاهاش روی زمین و ایستادنش از درد چشماشو روی هم فشار داد.
قبل از اینکه دهنشو باز کنه و داد بزنه به سمت حموم رفتم و قبل از تنها گذاشتنش با خنده گفتم
"البته به بچه های سرکش دست میزنم"
در حمومو کوبیدم که با صدای جیغش قاطی شد.
.
.
.
.
.
.
.
بعد از یه حموم کوتاه دوباره به اتاق برگشتم.روی تخت نشسته بود و سرش پایین بود و به کفشش نگاه میکرد...جلو تر رفتم با حوله جلوش وایسادم.
"چرا ناراحتی انگار اولین بارت بود"
سرشو بالا اورد و تو چشمام نگاه کرد و کاملا جدی گفت
"اولین بارم بود"
"پس اون بتا چی"
"اون هیچ غلطی نکرد..یعنی نذاشتی که بکنه"
نیشخندی زدم و بهش پشت کردم تا لباسمو عوض کنم.
۲۷.۳k
۲۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.