p27
رفتم اتاقم که دیدم یکی دستمو گرفت چسبوند به دیوار
ات: کو... کوک
کوک: بیبی الان که اینجایی فقط میبوسمت
ات: چی...
حرفم با کوبونده شدن لباش رو لبام نصفه موند
کوک: لبات طمع توت فرنگی میده
میخواستم ازش جدا شم چون میترسیدم بابام ببینه خب من خودمم دوست داشتم ببوسمش اما خب اگه بابام ببینتمون ... دیدم نمیشه کنارش بزنم پس باهاش همکاری کردم، بعد از چند مین ازم جدا شد
جونگ سوک: اوخی، چه قشنگ
ات: تو... تو از کجا پیدات شد؟
جونگ سوک: نگران نباش از اولش نبودم...اخی خواهرم بزرگ شده، انگار همین چند روز پیش بود خواب بد میدیدی میومدی پیش من ... واقعا هم چند روز پیش بود
کوک: خیلی بیبی هستی
ات: نیستم
کوک: تو تا زانومی معلومه بیبی هستی
ات: نخیرم تا نوک سینتم
کوک: چی؟
جونگ سوک: اوه اوه ریدی ابم قطعه خواهرم
ات: خفه
جونگ سوک و کوک: خنده
تهیونگ: چیه بگین مام بخندیم
جونگ سوک: ات گف...
ات: لیز خوردم
تهیونگ: جونگ سوک یچیز دیگه میخواست بگه ها
ات:*چشم غره به جونگ سوک *
جونگ سوک: ن.. نه می خواستم همینو بگم
تهیونگ: اها
ات: من دیگه برم اتاقم
کوک: باشه
رفتم تو اتاقم خودمو پرت کردم رو تخت
ات: ای خدا... حوصلم سر رفته
(پرش زمانی به چند ساعت بعد)
بابام رفته بود خونمون تا کتاب هامو بیاره منم تو اتاقم نشسته بودم حوصلم سر رفته بود، رفتم پایین میخواستم فیلم ببینم اما بخواطر اتفاق امروز پشیمون شدم داشتم با گوشیم ور میرفتم که در زدن منم رفتم درو باز کنم
ات: سلام
تهیونگ: سلام.... بیا کتابت
ات: مرسی
تهیونگ: چند تا لباسم برات اوردم... اینام برای جونگ سوکه
ات: هااا، باشه...
ادامه دارد..
شرط
۱۲ لایک
۵ کامنت
ات: کو... کوک
کوک: بیبی الان که اینجایی فقط میبوسمت
ات: چی...
حرفم با کوبونده شدن لباش رو لبام نصفه موند
کوک: لبات طمع توت فرنگی میده
میخواستم ازش جدا شم چون میترسیدم بابام ببینه خب من خودمم دوست داشتم ببوسمش اما خب اگه بابام ببینتمون ... دیدم نمیشه کنارش بزنم پس باهاش همکاری کردم، بعد از چند مین ازم جدا شد
جونگ سوک: اوخی، چه قشنگ
ات: تو... تو از کجا پیدات شد؟
جونگ سوک: نگران نباش از اولش نبودم...اخی خواهرم بزرگ شده، انگار همین چند روز پیش بود خواب بد میدیدی میومدی پیش من ... واقعا هم چند روز پیش بود
کوک: خیلی بیبی هستی
ات: نیستم
کوک: تو تا زانومی معلومه بیبی هستی
ات: نخیرم تا نوک سینتم
کوک: چی؟
جونگ سوک: اوه اوه ریدی ابم قطعه خواهرم
ات: خفه
جونگ سوک و کوک: خنده
تهیونگ: چیه بگین مام بخندیم
جونگ سوک: ات گف...
ات: لیز خوردم
تهیونگ: جونگ سوک یچیز دیگه میخواست بگه ها
ات:*چشم غره به جونگ سوک *
جونگ سوک: ن.. نه می خواستم همینو بگم
تهیونگ: اها
ات: من دیگه برم اتاقم
کوک: باشه
رفتم تو اتاقم خودمو پرت کردم رو تخت
ات: ای خدا... حوصلم سر رفته
(پرش زمانی به چند ساعت بعد)
بابام رفته بود خونمون تا کتاب هامو بیاره منم تو اتاقم نشسته بودم حوصلم سر رفته بود، رفتم پایین میخواستم فیلم ببینم اما بخواطر اتفاق امروز پشیمون شدم داشتم با گوشیم ور میرفتم که در زدن منم رفتم درو باز کنم
ات: سلام
تهیونگ: سلام.... بیا کتابت
ات: مرسی
تهیونگ: چند تا لباسم برات اوردم... اینام برای جونگ سوکه
ات: هااا، باشه...
ادامه دارد..
شرط
۱۲ لایک
۵ کامنت
۱۸.۹k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.