فرشتگان مرگ
pt⑤
راوی:
یهو ات گفت
*دیشب چیشد(جدی
-نمیدونم
*بیا بریم اونجا
-اوک
ات و جیمین باهم رفتن اونجا یهو
جیمین دست ات رو گرفت و اون یکی دستش رو گذاشت رو زمین و گفت
-تمرکز کن چشماتو ببند این جوری این زمین اتفاق های دیروز رو به ما میگه
*اوک
ات و جیمین پشماشون ریخته بود
باورشون نمیشد که این اتفاقبراشون افتاده
*ایـ....ـین..... واقعـ.....ــیه؟(نگران
-اره(ترس
*وای بدبخت شدیم
-الان چیکار کنیم
*نمیدونم
راوی وارد میشود
اون نورهایی که موقع بو..سیدن اتو جیمین به وجود اومد اون ها قدرت هاشون بودن که الان هر دوی اونها
یه نیم ومپایر و یه نیم اهریمنن
الان ات و جیمین قدرت هاشون باهم ترکیب شده
*یه راهی هست
-چیه
*ما باید به کتاب باستانی اهریمن ها نگاه بندازیم
-خب میدونی کجاست؟
*معلومه
ات و جیمین رفتن اونجا و شروع کردن به خوندن کتاب
یهو ات کتاب رو پرت کرد
*مگه میشه هیچی از این اتفاق تو این کتاب لعنتی نباشه(عصبانی
-الان چی؟
*نمیدونم
-میگما توهم سرت داره گیج میره؟
*یا جیمین خوبی؟ چته؟
-سرم داره بدجوری گیج میره
*دیوونه خون خوردی؟
-خون؟ چرا
*اسکل الان ومپایری
الان ایجا ادم از کجا گیر بیاریم
ما الان تو یه جزیره این که پرنده هم پر نمیزنه
یهو جیمین ات رو هل داد سمت دیوار رو یهو دندون هاشو کرد تو گردن ات
*چی کار میکنی؟
......... -
جیمین شروع کرد خون ات رو مک زدن بعد پنج مین ولش کرد
*خسته نشی یوقت
-چرا
*اگه از خون ادما اینقدر بخوری که دیگه زنده نمی مونن
-پس تو چرا زنده ای؟
😐-
-چته؟
*من ادم نیستم
ات و جیمین دیگه داشتن از جزیره میرفتن بیرون که یهو جیمین یچی پرت کرد سمت ات
یهو جیمین گفت
-اخخخخخ
*چتهــــ؟
تو منو زدی بعد خودت دردت گرفت؟
-این چی بود دیگه
ات یچی پرت کن به من
ات یه تیکه چوب پرت کرد سمت جیمین
....................
حمایت؟ 🖤
راوی:
یهو ات گفت
*دیشب چیشد(جدی
-نمیدونم
*بیا بریم اونجا
-اوک
ات و جیمین باهم رفتن اونجا یهو
جیمین دست ات رو گرفت و اون یکی دستش رو گذاشت رو زمین و گفت
-تمرکز کن چشماتو ببند این جوری این زمین اتفاق های دیروز رو به ما میگه
*اوک
ات و جیمین پشماشون ریخته بود
باورشون نمیشد که این اتفاقبراشون افتاده
*ایـ....ـین..... واقعـ.....ــیه؟(نگران
-اره(ترس
*وای بدبخت شدیم
-الان چیکار کنیم
*نمیدونم
راوی وارد میشود
اون نورهایی که موقع بو..سیدن اتو جیمین به وجود اومد اون ها قدرت هاشون بودن که الان هر دوی اونها
یه نیم ومپایر و یه نیم اهریمنن
الان ات و جیمین قدرت هاشون باهم ترکیب شده
*یه راهی هست
-چیه
*ما باید به کتاب باستانی اهریمن ها نگاه بندازیم
-خب میدونی کجاست؟
*معلومه
ات و جیمین رفتن اونجا و شروع کردن به خوندن کتاب
یهو ات کتاب رو پرت کرد
*مگه میشه هیچی از این اتفاق تو این کتاب لعنتی نباشه(عصبانی
-الان چی؟
*نمیدونم
-میگما توهم سرت داره گیج میره؟
*یا جیمین خوبی؟ چته؟
-سرم داره بدجوری گیج میره
*دیوونه خون خوردی؟
-خون؟ چرا
*اسکل الان ومپایری
الان ایجا ادم از کجا گیر بیاریم
ما الان تو یه جزیره این که پرنده هم پر نمیزنه
یهو جیمین ات رو هل داد سمت دیوار رو یهو دندون هاشو کرد تو گردن ات
*چی کار میکنی؟
......... -
جیمین شروع کرد خون ات رو مک زدن بعد پنج مین ولش کرد
*خسته نشی یوقت
-چرا
*اگه از خون ادما اینقدر بخوری که دیگه زنده نمی مونن
-پس تو چرا زنده ای؟
😐-
-چته؟
*من ادم نیستم
ات و جیمین دیگه داشتن از جزیره میرفتن بیرون که یهو جیمین یچی پرت کرد سمت ات
یهو جیمین گفت
-اخخخخخ
*چتهــــ؟
تو منو زدی بعد خودت دردت گرفت؟
-این چی بود دیگه
ات یچی پرت کن به من
ات یه تیکه چوب پرت کرد سمت جیمین
....................
حمایت؟ 🖤
۳.۵k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.