رمان : داداشی
رمان : داداشی
پارت 15
دیانا : داداش
ارسلان : جانم خوشگلم
دیانا : ممکنه به هر دختری تجا...وز بشه
ارسلان : قضیه رو گرفتم ولی نخواستم امیدشو از دست بدم گفتم : اره قربونت بشم من عادیه که به یه دختر تجا....وز بشه همچی درست میشه فدات شم
دیانا : هق هقم شروع شد بلند گریه میکردم
ارسلان : اروم باش عزیزم اروم . بغلش کردم بردمش تو اتاقش که دیدم خوابش برده
گزاشتمش رو تختش پتو کشیدم روش
فردا ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
ارسلان : دیانا رو برده بودم دکتر برای تعمیر پر.....ده.....اش دکتر میگفت نیاز به عمل داره منم نه نگفتم
پارت 15
دیانا : داداش
ارسلان : جانم خوشگلم
دیانا : ممکنه به هر دختری تجا...وز بشه
ارسلان : قضیه رو گرفتم ولی نخواستم امیدشو از دست بدم گفتم : اره قربونت بشم من عادیه که به یه دختر تجا....وز بشه همچی درست میشه فدات شم
دیانا : هق هقم شروع شد بلند گریه میکردم
ارسلان : اروم باش عزیزم اروم . بغلش کردم بردمش تو اتاقش که دیدم خوابش برده
گزاشتمش رو تختش پتو کشیدم روش
فردا ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
ارسلان : دیانا رو برده بودم دکتر برای تعمیر پر.....ده.....اش دکتر میگفت نیاز به عمل داره منم نه نگفتم
۲.۱k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.