خواننده عاشق
امروز به کافه رو به رو خونتون رفتی تا مثل همیشه اونجا کتابتو بخونی چون حس میکردی اونجا یه رامش خاصی داره .
وارد کافه شدی و روی اخرین میز کافخ نشستی ... گارسون نزدیک شد ( امروز چی میل دارید بانوی جوان! )
با یکم فکر گفتی ( فقط یه آیس امریکنو برم بیار ) گارسون هم گفت ( حتما ) و تو تشکر کردی .
تقریبا ۲۰ دقیقه بعد که دیگه میخواستی از کافه خارج شی متوجه شدی پرده های نمایشی کافه بالا کشیده شد با خودت گفتی ( حتما گروه سرود یا نوازدهای تازه کار هستن ، بنظر جالب میاد )
پس تصمیم گرفتی بشینی و اون هارو تماشا کنی
پیانست نواخت و خواننده به ارامی شروع به خواندن کرد
( روزی شخصی رو میبینم که قلب رو به تپش می اندازد / آن گلی را که مدت ها در قلبم برای دیدنش پرورش دادم روی موهایش می گذارم ... )
صداش مهشره بود!
تصمیم گرفتی بعد اجرا بری پیش خواننده و بهش درمورد استعدادش بگی
بعد از اجرا ...
رفتی پشت صحنه و خواننده و پیانسیت همون لحظه از استیج پایین اومدن .
سمت خواننده دویدی ...
( هی ... میدونستی صدات واقعا زیبا و ارامش بخشه )
پسر جوابی نداد!
( واقعا خیلی خوب میخونی )
پسر سمتت برگشت و گفت :
( چه جالب چون من حس خیلی خاصی به تو دارم ! )
با گفتن این حرف پسر کتابت از دستت افتاد و سریعا از اونجا فرار کردی ...
اما نمیدونستی که اون پسره واقعا عاشق شده و درست مثل سعر زیباش ( گلی رو که در قلبش پرورش داده روی موهات گذاشته )
وارد کافه شدی و روی اخرین میز کافخ نشستی ... گارسون نزدیک شد ( امروز چی میل دارید بانوی جوان! )
با یکم فکر گفتی ( فقط یه آیس امریکنو برم بیار ) گارسون هم گفت ( حتما ) و تو تشکر کردی .
تقریبا ۲۰ دقیقه بعد که دیگه میخواستی از کافه خارج شی متوجه شدی پرده های نمایشی کافه بالا کشیده شد با خودت گفتی ( حتما گروه سرود یا نوازدهای تازه کار هستن ، بنظر جالب میاد )
پس تصمیم گرفتی بشینی و اون هارو تماشا کنی
پیانست نواخت و خواننده به ارامی شروع به خواندن کرد
( روزی شخصی رو میبینم که قلب رو به تپش می اندازد / آن گلی را که مدت ها در قلبم برای دیدنش پرورش دادم روی موهایش می گذارم ... )
صداش مهشره بود!
تصمیم گرفتی بعد اجرا بری پیش خواننده و بهش درمورد استعدادش بگی
بعد از اجرا ...
رفتی پشت صحنه و خواننده و پیانسیت همون لحظه از استیج پایین اومدن .
سمت خواننده دویدی ...
( هی ... میدونستی صدات واقعا زیبا و ارامش بخشه )
پسر جوابی نداد!
( واقعا خیلی خوب میخونی )
پسر سمتت برگشت و گفت :
( چه جالب چون من حس خیلی خاصی به تو دارم ! )
با گفتن این حرف پسر کتابت از دستت افتاد و سریعا از اونجا فرار کردی ...
اما نمیدونستی که اون پسره واقعا عاشق شده و درست مثل سعر زیباش ( گلی رو که در قلبش پرورش داده روی موهات گذاشته )
۶.۳k
۱۱ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.