فیک "سکوت"
فیک "سکوت"
پارت ۱۶ : قلبم تند میزد . بعد رفتنش قلبم اروم شد و متوجه نایا شدم که تو خودش میلرزید . سریع سمتش رفتم و دوتا بازوهاشو گرفتم و گفتم : نایا حالت خوبه ؟؟نایااا نایا : عهه...اروم بابا...گ گوشام کر شد من : خوبی نایا : اره...اوففف...با اینکه این همه فیلم کشت و کشتار دیدم...از نزدیک وحشتناک تر بود . دست راستمو محکم کوبوندم تو صورت مو گفتم : ببند دهنتو فکر کردم مردی نایا : اوه...من میرم....چه شب رویایی شد برام من : بخدا توعم داری روانی میشی نایا : فعلا....برم برای همه تعریف کنم من : اوفف...برو گمشو .رفتش بیرون خونه . صدای پایین اومدنش رو شنیدم . نگاش کردم که لباسشو عوض کرده بود و مشکی پوشیده بود . رفت توی حموم .رفتم روی مبل نشستم . یعنی ادم کشته؟؟. سرمو با گوشیم گرم کردم .بعد یک ساعت متوجه شدم اب حموم یک نواخت باز بوده و هیچ صدایی از حموم نمیاد . اگه اتفاقی افتاده چی؟ احساستم بخاطر کاری که با قلبش کرده بود بهم ریخته بود . سمت حموم رفتم و در زدم و گفتم : حالت خوبه.....یک ساعت گذشت نمیای بیرون؟. ولی هیچ صدایی جز اب یکنواخت که رو زمین میخورد نمیومد . دستگیره حموم و چرخوندم و باز کردم . درو باز کردم که هیچی تو حموم نبود . رفتم تو حموم که سمت چپم جیمین رو گوشه زمین نشسته بود و خون روی زمین بود و اب اونو میبرد . رو سینش زخم های بزرگ و عمیق داشت و خون زیادی میومد .دست راستش روی زمین بود و دقیقا یکزره بالای رگشو بریده بود . به جیمین نگا کردم که گفت : من نتونستم.....تو میتونی؟.سریع رو زمین نشستم و دست راستشو گرفتم . اونم با دست چپش دست راستمو گرفت و منو نشوند رو زمین و یک چیز تیزی تو دستم گذاشت و سمت دستش رو رگش قرار داد . تیغ بود... به جیمین نگا کردم و گفتم : داری چه غلطی میکنی؟؟. چشماش سرخ بود و گفت : چرا تمومش نمیکنی ها....خسته شدم دیگه نمیخوام . دستمو فشار داد و سمت پوستش میبرد ولی دستمو عقب میبردم و نمیزاشتم همچین کاری بکنه . زورش بیشتر از من بود . سعی میکردم دستمو از تو دستش دربیارم ولی نمیشد . قطره های اب مثل اشک از چشماش میومد . موهام کامل خیس شد بود .کم کم پوستش بریده شد و داشت به رگ میرسید که دستی که داشت میبرید و اوردم پایین و دستم که توش تیغ بود رو پرت کردم یک کنار . حالش خوب نبود...اینو از تمام وجودم حس میکردم . استین لباسمو گرفتم و پاره کردم و دور مچ دستش پیچوندم و بلندش کردم . لباس تنش نبود و همون لباس سیاهه رو دادم بهش . اوردمش بیرون از حموم . رو مبل نشوندمش . رفتم سریع باند اوردم . سمتش رفتم . کنارش نشستم و دستشو گرفتم . با باند دستشو میبستم که گفت : چرا نزاشتی تموم بشه ها؟؟..من : نمیزاشتم ادامه بدی جیمین : من ادم میکشم...من قاتلم هیچ کس با حضور قاتل ارامش نداره من : میدونم ادم کشی میدونم چیکار کردی و...
پارت ۱۶ : قلبم تند میزد . بعد رفتنش قلبم اروم شد و متوجه نایا شدم که تو خودش میلرزید . سریع سمتش رفتم و دوتا بازوهاشو گرفتم و گفتم : نایا حالت خوبه ؟؟نایااا نایا : عهه...اروم بابا...گ گوشام کر شد من : خوبی نایا : اره...اوففف...با اینکه این همه فیلم کشت و کشتار دیدم...از نزدیک وحشتناک تر بود . دست راستمو محکم کوبوندم تو صورت مو گفتم : ببند دهنتو فکر کردم مردی نایا : اوه...من میرم....چه شب رویایی شد برام من : بخدا توعم داری روانی میشی نایا : فعلا....برم برای همه تعریف کنم من : اوفف...برو گمشو .رفتش بیرون خونه . صدای پایین اومدنش رو شنیدم . نگاش کردم که لباسشو عوض کرده بود و مشکی پوشیده بود . رفت توی حموم .رفتم روی مبل نشستم . یعنی ادم کشته؟؟. سرمو با گوشیم گرم کردم .بعد یک ساعت متوجه شدم اب حموم یک نواخت باز بوده و هیچ صدایی از حموم نمیاد . اگه اتفاقی افتاده چی؟ احساستم بخاطر کاری که با قلبش کرده بود بهم ریخته بود . سمت حموم رفتم و در زدم و گفتم : حالت خوبه.....یک ساعت گذشت نمیای بیرون؟. ولی هیچ صدایی جز اب یکنواخت که رو زمین میخورد نمیومد . دستگیره حموم و چرخوندم و باز کردم . درو باز کردم که هیچی تو حموم نبود . رفتم تو حموم که سمت چپم جیمین رو گوشه زمین نشسته بود و خون روی زمین بود و اب اونو میبرد . رو سینش زخم های بزرگ و عمیق داشت و خون زیادی میومد .دست راستش روی زمین بود و دقیقا یکزره بالای رگشو بریده بود . به جیمین نگا کردم که گفت : من نتونستم.....تو میتونی؟.سریع رو زمین نشستم و دست راستشو گرفتم . اونم با دست چپش دست راستمو گرفت و منو نشوند رو زمین و یک چیز تیزی تو دستم گذاشت و سمت دستش رو رگش قرار داد . تیغ بود... به جیمین نگا کردم و گفتم : داری چه غلطی میکنی؟؟. چشماش سرخ بود و گفت : چرا تمومش نمیکنی ها....خسته شدم دیگه نمیخوام . دستمو فشار داد و سمت پوستش میبرد ولی دستمو عقب میبردم و نمیزاشتم همچین کاری بکنه . زورش بیشتر از من بود . سعی میکردم دستمو از تو دستش دربیارم ولی نمیشد . قطره های اب مثل اشک از چشماش میومد . موهام کامل خیس شد بود .کم کم پوستش بریده شد و داشت به رگ میرسید که دستی که داشت میبرید و اوردم پایین و دستم که توش تیغ بود رو پرت کردم یک کنار . حالش خوب نبود...اینو از تمام وجودم حس میکردم . استین لباسمو گرفتم و پاره کردم و دور مچ دستش پیچوندم و بلندش کردم . لباس تنش نبود و همون لباس سیاهه رو دادم بهش . اوردمش بیرون از حموم . رو مبل نشوندمش . رفتم سریع باند اوردم . سمتش رفتم . کنارش نشستم و دستشو گرفتم . با باند دستشو میبستم که گفت : چرا نزاشتی تموم بشه ها؟؟..من : نمیزاشتم ادامه بدی جیمین : من ادم میکشم...من قاتلم هیچ کس با حضور قاتل ارامش نداره من : میدونم ادم کشی میدونم چیکار کردی و...
۴۴.۶k
۲۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.