رمان
از زبان ا/ت هست
هنوز نتونستم باور کنم من دارم به مدرسه جادو میرم احساس غریبی میکردم احساس قشنگی نبود قطار خیلی شلوغ بود دنبال جای نشستن بودم که به یه ریف رسیدم پسر مو یخی با چشم های خاکستری به پنجره خیره شده بود چند ثانیه مکت کردم و گفتم
ا/ت:میشه اینجا بشینم
نگاه کوتاهی کرد و سری تکان داد رو به روش نشستم و تمام راه رو ساکت بودم هر چند دقیقه نگاه هاش رو احساس میکردم ...
سکوت بلاخره شکسته شد قطار رسیده بود و صدای عجیبی از بیرون به گوش میرسید همه در حال آماده شدن برای پیاده شدن بودند بعضی ها از پسری حرف میزدن من از هیچ کدوم از این ماجرا ها خبر نداشتم پس اهمیتی هم ندادم هوا سرد بود و ابر ها تو آسمان شب با نور ماه معلوم بودند ولی هیچ کدوم از اینا به زیبایی هاگوارتز نبو وقتی اونجا رو دیدم امیدوار شدم و همراه بقیه به هاگوارتز رفتم ...
و نوبت گروه بندی شد تمام اسم هارو خوندند تت به اسم آشنایی که تمام مدت تو قطار راجبش حرف بود رسید
هری پاتر کلاه فریاد زد گیریفندور
به نظر گروه خوبی میاد داشتم به این فکر میکردم که کدوم گروه بهتره که اسمم رو خوند و کلاه با کمی مکث گفت اسلیترین از اسلیترین چیز های خوبی نشنیده بودم ولی...
خب ادامش هم مینویسم الان وقت امتحان هاست و وقت زیادی ندارم ولی هفته دیگه سناریو هارو میزارم
هنوز نتونستم باور کنم من دارم به مدرسه جادو میرم احساس غریبی میکردم احساس قشنگی نبود قطار خیلی شلوغ بود دنبال جای نشستن بودم که به یه ریف رسیدم پسر مو یخی با چشم های خاکستری به پنجره خیره شده بود چند ثانیه مکت کردم و گفتم
ا/ت:میشه اینجا بشینم
نگاه کوتاهی کرد و سری تکان داد رو به روش نشستم و تمام راه رو ساکت بودم هر چند دقیقه نگاه هاش رو احساس میکردم ...
سکوت بلاخره شکسته شد قطار رسیده بود و صدای عجیبی از بیرون به گوش میرسید همه در حال آماده شدن برای پیاده شدن بودند بعضی ها از پسری حرف میزدن من از هیچ کدوم از این ماجرا ها خبر نداشتم پس اهمیتی هم ندادم هوا سرد بود و ابر ها تو آسمان شب با نور ماه معلوم بودند ولی هیچ کدوم از اینا به زیبایی هاگوارتز نبو وقتی اونجا رو دیدم امیدوار شدم و همراه بقیه به هاگوارتز رفتم ...
و نوبت گروه بندی شد تمام اسم هارو خوندند تت به اسم آشنایی که تمام مدت تو قطار راجبش حرف بود رسید
هری پاتر کلاه فریاد زد گیریفندور
به نظر گروه خوبی میاد داشتم به این فکر میکردم که کدوم گروه بهتره که اسمم رو خوند و کلاه با کمی مکث گفت اسلیترین از اسلیترین چیز های خوبی نشنیده بودم ولی...
خب ادامش هم مینویسم الان وقت امتحان هاست و وقت زیادی ندارم ولی هفته دیگه سناریو هارو میزارم
۵۱۹
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.